سلام مامانای مهربون
صبح قشنگ پاییزیتون به خیر
مژی جون مبارک باشه عزیزم...امیدوارم عشقتون جاودانه باشه...به به چه پسر دایی عاشقی...طفلی چی کشیده اون 7 ماه.......
لیلی جون خسته نباشی عزیزم...قربون دنیز برم مدام تم عوض می کنه....من هم با مهدکودک خیلی موافقم...خصوصا حالا که تجربه اش رو دارم....خصوصا برای شما که خونه هستید و می تونید ساعت کمتری بذارید....رایان خیلی خیلی بچه وابسته ای بود اما از وقتی میره مهدکودک 180 درجه عوض شده....تمام مدت خودش بازی میکنه ...حتی یه وقتایی میگم بیا بازی کنیم میگه بذار برم ماشینم رو پارک کنم...میره دیگه پیداش نمیشه
از همه مهمتر تخلیه انرژی هست چون ما هر چقدر مایه بذاریم نمی تونیم مثل هم سن و سالاشون بازی کنیم و بدو بدو کنیم....
هستی جون خوبی؟ حتما فکر می کردی توی کتابخونه ای....دانشگاهی....اینجور جایی اشنا شدیم
البته ناگفته نماند که اولش فقط مامان و بابام نحوه اشناییمون رو میدونستند چون این مدل اشناییها خیلی عرف نبود و چیزی که به ذهن همه میومد بدیها و دروغگوییها و ....بود....
راستش رو بخواید واقعا هم سخته ادم بتونه این مدلی اعتماد کنه...ولی خدا رو شکر به خیر گذشت
نازی جون خدا رو شکر که خوشبختی عزیزم