وای چرا نی نی سایت این جوریه؟
حالا نوبت منه
منم با برادر رئیس ادارمون ازدواج کردم
برادر شوهرم پزشکه و معاون درمان شهرستان بود خیلی خیلی دیسپلین کاری داره و مقرراتیه البتهبهترین رئیسیه که تا حالا داشتم از سال 82 که رفتم سر کار رئیسم بود اون موقع مسئول درمانگاهمون بود و همیشه از مصطفی و کارهاش و علایقش و ... برام تعریف می کرد روزی که فوق قبول شد با رتبه 7 - روزی که از سربازی معاف شد - روزی که رفت فرانسه - روزی که برگشت خلاصه همه شادی هاشو دکتر با من شریک میشد اون موقع نمیدونستم قراره برادرشوهرم بشه
یه روزم یکی دیگه از همکارا منو برای برادر زنش خواستگاری کرد تو اداره دکتر هم فهمید چشمتون روز بد نبینه کلی شاکی شد و به من گفت اینا لیاقت تو رو ندارن و این حرفها منم از ترس دکتر بهش جواب رد دادم البته خوشم هم ازش نیومده بود
تا سال 86 که تو یه شرایط عجیب غریب بهم گفت که می خواد یکی رو بهم پیشنهاد بده که منم چون جو رو طوری ساخته بود که فکر می کردم می خواد برای یکی از همکارا ازم خواستگاری کنه بهش گفتم دکتر من اگه طرف به نظرم واقعا آدم باشه بهش جواب می دم ها...
وقتی گفت برای داداشم واقعا کپ کردم نمیدونستم اگه خوشم نیومد چی کار کنم؟ چه جوری بگم نه مخصوصا با اون جمله گهرباری که گفته بودم یعنی اگه ردش می کردم به نظرم آدم نبود
خلاصه که کلی استرس داشتم با توجه به اخلاقهای دکتر اگه شبیه اون بود حاظر نبودم یه ساعت هم باهاش زندگی کنم پر از قانون و مقررات، خشک و جدی وای خدای من
.
.
.
.
.
.
.
.
ولی وقتی دیدمش عاشقش شدم ماه بود مصطفی همونی که می خواستم البته نمیگم هیچ موردی نداشت ولی نسبت به موردهای قبلیم بی نظیر بود و دوسش داشتم
اول قرار بود یکسال دوست باشیم ولی پنج ماه بیشتر نشد هر روز گردش و تفریح بودیم و love می ترکوندیم
وقتی گفتیم می خوایم عقد کنیم همه شکه شدن
خلاصه که تو زندگی فهمیدم برادر شوهرم جدا از دیسیپلین اداره خیلی خیلی شخصیت دوست داشتنی تو خونه داره
خلاصه که چهار سال تموم زیر زربین برادر شوهر بودم تا جواز ازدواج گرفتم
همه جوره آزمایشم کرده بود.