مبارک باشه بهارک جون.همه داستان آشنائیشون رو تعریف کردند الّا تو. مبارک باشه نامزدیتون.
ماآشنائیمون خیلی طول کشید.3سال.تازه من کرمان بودم و همسر محترم تهران. واسه همهین بعد مسافت خیلی طول کشید.
یک شب ما با هم صحبت کرده بودیم . و قرار گذاشتیم که حالا که ما راضی هستیم دیگه خانواده ها قرار بزارن و باهم آشنا بشن.(آخه ما زا قبل هیچ آشنائی نداشتیم)
بنده به مامان اینا اطلاع دادم که پدر ایشون قراره زنگ بزنند و هماهنگ کنند بیان کرمان که بیشتر باهم آشنا بشیم. خلاصه همه گوش بزنگ نشسته بودیم که پدرشون زنگ زدند و یه دفعه قرار خواستگاری گذاشتندو ما هم کمتر از 3ماه باهم ازدواج کردیم.
ما مراسم عروسی نداشتیم و فقط عقد داشتیم.نه عکاس داشتیم نه فیلمبردار.ولی خاطرش همیشه تو ذهنمه. من آرایشگاه هم نرفتم.دوسه هفته بعد از عروسی یکی از دوستای همسر جون که عکاس بود مارو دعوت کرد و جند تا عکس با لباس عقد ازمون گرفت.خدا خیرش بده اگه نه همون چند تا دونه عکس هم نداشتیم.