غزل 494
با عجله تصمیم گرفتن در کارها باعث ندامت و پشیمانی تو خواهد شد، پس از عجله در تصمیمگیری بپرهیز. اگر قصد انجام کاری را کردهای، اندکی صبر کن، روزی دلت برای جایگاه امروزت تنگ خواهد شد، موقعیت فعلیات هم چندان بد نیست. به سخنان هرکسی گوش فرا نده. سخنان افراد مختلف را با دقت سبک و سنگین کن و در نهایت بهترین را برگزین. غمگین و ناامید نباش. به مراد و مطلوب خود میرسی اگر با احتیاط و عاقلانه رفتار کنی. دعای صبحگاهان را فراموش مکن.
قصد آغاز کاری جدید را داری که هیچ به صلاح تو نیست و اگر آن را آغاز کنی جز پشیمانی سودی نخواهد بخشید. در همین کار فعلی خود می توانی با تلاش بیشتر به موفقیت های بزرگی برسی، چون برای تو جای ترقی و پیشرفت هست اما برای رسیدن به هدف عجله نکن و با صبر و حوصله پیش برو.
۱- حضرت حافظ در بیت های اول، دوم و آخر می فرماید:
* ای دل اگر از چاه زنخدان جانان خارج شوی و صفای آنجا را ترک کنی، به هر جا داخل شوی، پشیمان می شوی.
* هوشیار و عاقل باش که اگر به وسوسه نفس گوش کنی، مانند حضرت آدم از باغ بهشت اخراج خواهی شد.
* ای حافظ نگران نباش که آن یوسف زیبا روی و ماه رخسار باز می گردد و تو از خانه غم ها مانند حضرت یعقوب (ع) بیرون خواهی آمد.
حال خود باید نیت خود را تفسیر نمایید.
۲- نگران آن مسافر عزیز نباش که به زودی خبرهای بسیار خوشایندی از او دریافت می کنید. کار او به کمال و خوبی پایان یافته است. زمان خوشی و شادی به زودی خواهد رسید. اگر در فکر کسی یا چیزی هستید، باید کمی صبر و حوصله داشته باشید و گرفتاری های راه آن را تحمل کنی تا شاهد مقصود را در آغوش گیرید. به زودی کامیابی و پیروزی از آن شما خواهد شد، به شرط آنکه دقت، سرعت عمل و توکل بر خدا همگام شما باشد. چون هر کاری باید مقدماتش فراهم گردد.
۳- پدر یا مادر یا همسر شما قصد کاری را دارد و فکر می کند در حالی که طرف مقابل قصد کلاه برداری و فریب دارد. بهتر است هوشیار باشید و او را از آن کار منصرف کنید.
۴- شما همیشه سعی دارید که حالت جوانی خود را حفظ کنید. پس حتماً به محیط های باز و روستاها و شهرهای تمیز سفر کنید. از همسری خوب و زندگی بر رونق مراد برخورداری مانند گل های بهاری پر نشاط. از رنگ های نقره ای و نارنجی بهره بگیرید. در مکان هایی که غم و اندوه وجود دارد، توقف طولانی نداشته باشید که با روحیه شما سازگاری ندارد. هر چه با نشاط تر باشید، عمر بیشتری خواهید داشت.
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان به درآیی
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی
جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبح
باشد که چو خورشید درخشان به درآیی
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی
بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو
بازآید و از کلبه احزان به درآیی