خواب میدیدم من با ی عده ک یادم نیست کیا بودن رفته بودیم قبرستون بعد انگاررشب بگد دقیق یادم نیست رو یه قبری با گل و حلوا تزیین شده بود ولی من اصلا ناراحت نبودم کنارشم یه قبر دیگه بود این دوتا باهم بستگان بودن بعد رو هر دوتاشون عکس بگد عکسا یادمه عمس بچشون بود ولی خودسگن زن بودن انگار مادرشون بود
خلاصه رو ی قبر بودیم ک یهو یه عده دیگه چادر سیاه و مذهبی اومدن ما بلند شدیم رفتیم کنار تر تا اونا بیان بعد یه جراسمی رو قبره اجرا کردن دستشونو گلی کردن دست بچه اون شخص ک مرده گمونم بعد بقیه بچه گفتن داخلشو با رنگ قرمز پر کنید و ابن کارو رو سنگ قبر کردن منم از دور نگاه میکرذم همه چی یجوری بود😐😐😐