روزای اولی ک مامانم فوت کرد نمیدونم چراا داداشم
با من چپ افتاد کثافت ، تو اون روزا با حال خراب
و داغون میرفتم خونه ی مامانم تا یکم از دلتنگیم
رفع شه این اخم و تخم میکرد یا الکی با زنش
دعوا میکرد بلند بلند ک من نرم اونجا
عوضی جاشو گذاشته بود تو اتاق مامانم
فقط به خاطر لج با من ک نرم به کمد و لباسای
مامانم دست بزنم با این کاراش و اذیت کردناش
کارم به روانپزشک رسید به قران شاید باور
نکنین حتی روز سالگرد مامانم سر مزار با صدای
بلند گف اینو کی گفته بیاد در این حد پست و عوضیه