ببین همیشه میگم میزنم جر میدم ولی واقعا تو عمل سخته
یه روز بارونی من داشتم از کتابخونه برمیگشتم سال کنکورم
هوا تاریک بود
یهو متوجه یه ماشین شدم که پشت سرم میومد
ببین سنش ۴۰ ۴۵ هنوز که هنوزه قیافشو یادمه هرجااا میرفتم میومد
تازه یسری حرفای نامربوطم میزد
من به سختی فرار کردم اون روز تو خیابون خلوت
از همون زمان یه ترسی تو وجودم دارم موقع تنهایی بیرون رفتن