فوبیای شدید چی رو دارین صفحه 2 | تبادل نظر نی نی سایت

مدیر

عضویت: 1402/07/09

تعداد پست: 3039

من از کرم خیییلیییی میترسم یکبار تو هندونه کرم بود چنان جیغ میزدن و لرزش گرفته بودم کلا نفسم بالا نمیومد که مادرم برام اب اورد

خودمم نمیدوسستم اینقد میترسم

هر جا میرفتم حس میکردم کرم هست

همینطور نفس نفس میزدم

آخرش هم زیر خاک آرام خواهیم گرفت، مایی که روی این خاک، آرامش را از هم میگیریم! زندگی کوتاه است…فرصتی برای غم خوردن نیست

1403/10/13

10:34

0 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

panizom

عضویت: 1403/06/20

تعداد پست: 651

فوبیای خفگی

ازدواج 🤦‍♀️😂

1403/10/13

10:36

1 نفر لایک کرده اند ...

خدایاایمانمونگیر

عضویت: 1403/10/12

تعداد پست: 349

تنها موندن 🥲🥲

1403/10/13

10:36

1 نفر لایک کرده اند ...

مامان الهام

بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

niki79_سابق

عضویت: 1400/05/15

تعداد پست: 11539

خفگی

1403/10/13

10:37

1 نفر لایک کرده اند ...

sara__457

عضویت: 1403/09/14

تعداد پست: 64

مریضی

ارتفاع

صدای بوق

و ماشینا سنگین

ߊ‌ܭَܘ ܩࡅ࡙ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ߭ܢܚࡅ߳ܨ ܟܿܥ‌‌ߊ ܩࡍ߭ ܝ‌ࡐ‌ ߊ‌ܝ̇‌ ܥ݆ܘ ܢܚ݅ܝ‌ߊ‌ࡅ࡙ࡈߊߺܨ ࡅ߭ܥܼߊ‌ࡅ߳ߺߺܙ ܥ‌‌ߊ‌ܥ‌‌ܘ ܥ‌‌ܝ‌ܭ ܩࡅ࡙ܭܝ‌ܥ‌‌ܨ ܭܘ ܥ݆ܝ‌ߊ ߊ‌ࡅ࡙ࡅ߭ܧܥ‌‌ܝ‌ ܥ‌‌ࡐ‌ܢܚܚ݅ࡍ ܥ‌‌ߊ‌ܝ‌ܩ☺️❤️

1403/10/13

10:37

1 نفر لایک کرده اند ...

یهravani

مدیر استارتر

عضویت: 1402/07/09

تعداد پست: 3039

صدای خیلی بلند و شلوغی

پس تو عروسی ها چکار میکنی

1403/10/13

10:37

0 نفر لایک کرده اند ...

elham_kk

عضویت: 1398/01/20

تعداد پست: 24801

خون

ببین خون ببینم در جا غش کردم

تا حالا دو سه بار جدی حالم خراب شده

یه جایی مهمونی بودیم یه بنده خدایی اومد فنجون خالی چایی رو بذاره رو میز، فنجونش خیلی نازک بود، ایشونم از بدنه گرفته بود نه از دسته

خورد روی میز شیشه ای شکست تو دستش

دستش خیلی خونریزی کرد یعنی میز پر شد

بعد من به محض دیدن اون حجم خون که از دستش میپاشید بیرون غش کردم😐

مونده بودن اونو جمع کنن یا منو

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی

1403/10/13

10:37

1 نفر لایک کرده اند ...