من 20سالمه ی ساله رفته یکم کمتر
بعد یه سال برگشت و ناراحت بود با اینکه خودش سر یه چیز مزخرف رهام کرد و گذاشت بمیرم.
کلی زیارت عاشورا میخونم و دعا میخوندم وای نگم وقتی یاد بد بختی اونموقم میفتم اشک و خندم با هم میاد
وقتی برگشت گفت خیلی وقته همو ندیدیم چه خبر بیا باهم دوباره حرف بزنیم منم سریع دمشو قیچی کردم چون منتظر بودم برگرده تا برینم بهش (ببخشید)
گفتم فک کردی من چیم که هر وقت بخوای بیای و بری؟ نه
همون موقع که گفتم اگه نیای همه چی تمومه و برا همیشه از دستم میدی دروغ نگفتم و خوشحالم که اینا رو گفتم اخرشم دعوا کرد منم بهش گفتم لاشی دوزاری و بلاکش کردم اخیش😂😂😂