درک میکنم
من با این سنم هیچ وقت فکر نمیکردم بدون ترس مرگ اختیاری رو انتخاب کنم ، یه مشکلی داشتم که فکر میکردم فقط باید بمیرم تا حل بشه، به مادرم فکر کردم به خانوادم، فکر کن لبه پنجره نشسته بودم پاهام به سمت خیابون اویزون، فقط چند دقیقه با مرگ فاصله داشتم
اما به خودم فرصت دادم به یه دوست با تجربه پیام دادم که دارم اینکارو میکنم
اون بهم گفت با یه مشاور حرف بزنم بعد
وقتی حرف زدم دو جلسه با خودم گفتم چه حماقتی بود اگه به خودم اسیب میزدم
فهمیدم هر مشکلی یه راه حل داره