2777
2789

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.


منو دوستم آژانس بانوان داریم یه شب ۹شب از روستا بسمت شهر میومدم کنار جاده دوتا خانم رو دیدم که منتظر ماشین بودن به رسم معرفت نگهداشتم باخودم گفتم این موقع شب اونم زمستون سرد سوارشون کنم گفتم کجا میرین اتفاقا یه آدرس نزدیک منطقه خودمونو گفتن نشستن هردو عقب ماشین تصویر یکی شون دقیقا تو آینه ماشینم بود رنگ موی این خانما توجهم رو خیلی جلب کرد یه رنگ دودی عجیب با چشم و ابروهای خیلی سیاه نمیدونم چراهمش تو آینه نگاهشون میکردم باخودم گفتم ببین توروخدا اگه ما موهامونو این رنگی کنیم همش خاکستر میشه چجوری این رنگی کردن تا خود مسیر انگار با زانوش فشار میداد به صندلیم قشنگ حس میکردم ولی نمیدونم چرا هیچی نگفتم با اینکه خیلی رو مخم بود ،اول گفته بودن میریم فرحبخش شرقی ۹ وقتی رسیدیم خانم گفت برو شرقی ۶ ، رفتم داخل کوچه تا حالا اونجا نرفته بودم یه کوچه قدیمی طولانی بود که تا وسط کوچه باریک بود و خیلی خونه ها زیاد قدیمی نبودن ولی از وسط کوچه ناگهان کوچه گشاد میشد و اون ته کوچه تمام خونه های قدیمی و متروکه بود ته کوچه یه خونه باغ بزرگ بود و این قسمت بغیر نور چراغ برق هیچ خونه ای چراغ نداشت یهویی گفتم چقد اینجا تاریکه مگه کسی زندگی نمیکنه؟جوابمو اصلا ندادن فقط کوچیکتره گفت من پیاده میشم خواهرم میره شرقی ۲ ، ته کوچه دور زدم کوچیکه پیاده شد یه اسکناس بهم داد رفت جلو در یک حیاط وایستاد دستشو توک یفش کرد که مثلا کلید دربیاره زیرنور یک چراغ برق ،من راه افتادم خواهر بزرگتر تو ماشینم بود،میخواست بره شرقی ۲، چند قدم جلو رفتم چراغ باز بودن درب روشن شد از آینه به خانم نگاه کردم گفتم دربازه عزیزم عکس العملی نشون نداد سرمو برگردوندم بسمت عقب گفتم درعقب بازه دیدم بخودش نمیاره ،از آینه میدیدمش، ترمز زدم که خودم درو ببندم تا سرمو چرخوندم هیشکی تو ماشینم نبود یک لحظه هنگ کردم الان تو آینه بود که، من اصلا نگه نداشتم که بخواد پیاده بشه به عرض یک برگردوندن سر من کجا میتونست بره نمیدونم چرا دنده عقب گرفتم تا ببینم کجا رفت برگشتم عقب که ازآینه دیدم اون زن جوون دقیقا همونجا که پیاده شده وایستاده تو همون حالت داره نگاه من میکنه وهیچکس دیگه ای نیست همون زن همونجا. پاهام به لرز افتاد هرکار میکردم کلاج رو بگیرم بزنم یک حرکت کنم نمیتونستم به زبونم نمیومد بگم بسم الله بگم یاعلی همینجور میلـ،،،ـرزیدم هرجور بود راه افتادم یه چند قدم که رد شدم انگار یک نفر تو ماشینم دقیقا پشت سرم چنان سوتی زد که

کیا مثل من میترسن بخونن ولی کنجکاوی نمیذاره😂

منتظر نباش زندگی به تو معنا بده !بلند شو و زندگی رو معنا کن .برای اینکه تکیه گاه کسی باشی،برای اینکه با قدرت از جات بلند شی،برای اینکه به هدفت برسی،برای اینکه مفید باشی حداقل واسه خودت،- باید از بهونه هات قوی‌تر باشی  💚>>امروز رو خوب بساز تا فردای عالی‌ای داشته باشی(:'🌱

بز

 عمر من میسوزه بدون تو میمیره                                               منم یه گوشه خیره به عکسای قدیمی مون                                  که باز منو می کشه تو خاطره هام..

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز