توو زمان آشنایی و نامزدی یچیزای کلی میدونست وارد جزئیات نشده بود. شناخت نداشت .حتی تا سال اول ازدواج هم بهتر بود. الان ک فهمیده برا هیچکس ارزش ندارم خانواده ندارم بدرفتاری میکنه سرد حرف میزنه قبلا اینطور نبود اینکه فرزند طلاق هستم ک ی پروسه سنگینیه خودش ب کنار. مامام ازدواج کرده شوهرش بدجنس نمیتونم برم خونش. بابام معتاد صفر بردمش کمپ ماهانه خرجشو میدم. خواهر برادر ندارم بدبخت ترینم حالم از خودم بهم میخوره. اینکه بابا بالاسرت باشه حتی اگه خوب نباشه بازم میگم پدر داره
من هیچکسو ندارم هیچوقت محبت پدر ندیدم مادر هم خودش تنها کار کرد خرج داد بعدم ازدواج کرد رفت خونه پدربزرگم بزرگ شدم (مادری) تا با مامام دعوام میشد میگفت گورت رو از خونه بابام گمکن برو:) من خیلی ضربه خوردم حس بی ارزش بودن میکنم
شوهرم خودش خانوادش پر مشکل ولی مشکلات من شفاف تر هست