بچه ها تو یه حیاطیم از اول نامزدی خانواده شوهرم بی دلیل با من ضد بودن انگار یه خاری بودم به چشم اینا بعد روز عروسی اومده بودن داخل خونه من بزن و برقص بود قبل از اینکه من برسم از تالار و آخر شب و بعد عروسی گردونی دیدم همشون خونه من هستن فرداش تو خونه دعا پیدا کردم یکی لای پرده یکی تو بالشت یکی تو هود آشپزخونه حروفای عجق وجق نوشته بود انداختم دور چون اعتقاد اینا ندارم بعد از روز عروسی تا همین الان با همسرم یه روز خوش نداشتیم همش جنگ دعوا انگار دو تا قطب متفاوتیم تا که الان دو سه ماهه دیدم مریض میشم فکر کنید تو جا بودم کلا بعد از شوهرم بدم میومد میومد خونه میترسیدم از قیافش کلا میخواستم فقط نباشه تا مادربزرگم پیگیری کرد دید تو خونه نمیتونن بزارن رفتن طلسم گرفتن چال کردن خانواده شوهرم برای من اینو باطل کردیم ولی باز میرن میکنن از این کارا نمیدونم چیکار کنم از دستشون همشون تو این کاران مخصوصا مادرشوهرم نمیدونم کلا جدا بشم چون نمیزارن زندگی کنیم واقعا موندم چیکار کنم