یکبار خونمون ترکیده بودمریض بودم جمع نکرده بودم یک هفته مادر شوهرم زنگ زد از شهر دیگه هست گفت نزدیکم دارم میام منم گفتم باشه بیاین هر چی جمع کردم
اصلا جمع نشد تنها چیزی که به ذهنم اومد لباس پوشیدم زدم بیرون رفتم در میوه فروشی دو کیلو میوه گرفتم دست
زنگ زدن کجایی گفتم الان رسیدم به عمد کلید خونه گذاشتم تو لباس زیرم اونا هم پشت در منم پیششون که در باز کنم
دست کردم تو کیف گفتم کلید نیست همگی راه افتادیم تو کوچه و میوه فروشی دنبال کلید نبود بحساب دیگه
گفتیم چیکار کنیم کجا بریم گفتند بریم خونه فلانی باهاشون رفتم اونجا فرداش هم کار داشتند رفتند منم برگشتم خونه
ولی خیلی سخت گذشت بهم دیگه هیچ وقت خونه را کثیف نگه نمیدارم