شوهرم بعد از سالها با کلی قرض و بدهی یه زمین کوچیک تو منطقه پایین شهر گرفته که توش خونه بسازیم اونم بازهم با دست خالی. اونوقت اومدم با ذوق برای مامانم تعریف میکنم که زمین خریدیم برگشته میگه چیش به تو میرسه افتخار خواهر برادر و پدر مادرشه ناراحت شدم گفتم درستع ولی من توش زندگی میکنم دیگه برگشته میگه زمین شوهرت رو به رخ ما میکشی تو واسه ما دختری نکردی واسه خواهرت آبجی بودن نکردی واسه خالت خواهر زاده نبودی و فلان داری پز میدی چون گفتم رفتیم بیرون شام خوردیم الان هم باهام سرسنگینه شوهرمم رفته ماموریت دو هفته باید خونه پدرم باشم