سلام
چند سال پیش ی رمان قدیمی خوندم با این خلاصه
ی پسر برای انتقام دختری رو با کمک دوستش میدزده بعد ک دختر بهوش اومد اونو میبوسه و از این صحنه عکس میگیره و برای خانواده دختر میفرسته
خانواده دختر اونو طرد میکنن و دختر مجبور میشه با پسر و خونواده پسر زندگی کنه
خونواده پسر خیلی مهربون بودنو رفتار خوبی با دختر دارن
چند وقت میگذره و دختر پرستار دختر بچه چندماهه پسر میشه
واینکه ی مدت بعدش پسر با بچشو دختر به خارج میشه واینم یادمه ک ی روز دختر اهنگ گذاشته بودو با بچه میرقصید ک پسر سر میرسه و میبینش
اخرشم باهم ازدواجمیکنن
فک کنممادر پسر هم قطع نخاع و ویلچر نشین بوده
ممنون میسم اسمشو بمبگید