من کارمندم. بچه کوچیک دارم و یه کم هم وسواس تمیزی دارم. عصر که می رسم خونه همش دارم کار می کنم. به بچه غذا می دم و براش غذای فرداش رو آماده می کنم. براش شام درست می کنم. برا فردا خودمون غذا آماده می کنم و بعدش ظرف و لباس های بچه و تمیز کاری. بدهی سنگین داریم و نمی تونم سر کار نرم. ولی خدایی خیلی اذیت می شم. یه برادر شوهرم دارم. زن و دو تا بچه داره. هفته یه روز شاید بره سر کار. همش بیکاره. طبقه بالای خونه مادر شوهرم می شینن و ماشین پدر شوهرم هم زیر پاشه و می چرخه برا خودش. ازخرج خونش تا مدرسه بچش پای پدر شوهرم هست. حالا دیروز خونه پدر شوهرم بودیم