2777
2789
عنوان

چجوری جلوی مضطرب شدنم رو بگیرم

60 بازدید | 11 پست

بخاطر آسیب هایی ک مادرم بهم زده اضطراب زیاد و مزمن دارم 

سر هرچیز کوچکی عذابم میده بی منطق و لجبازه بزور زندگی منو ب خودش وصل کرده 

نمیزاره مستقل بشم آبرومو جلو بقیه میبره راحت تهمت میزنه دروغ میگ 

جلو خودم تهدیدم کرده ب تهمت زدن 

مثلا گفت اگ از شوهرت جدا نشی ب همه میگم هردوتون کلاه .بر.دارین 

یا گفت اگ‌جدا نشی کاری میکنم پدر مادر خواهر برادر واست نمونه 

گقتم بابا رو ک سکته دادی بقیه هم روش انگار ندارم 

وقتی تسلیم نمیشم بدتر میکنه ب هر وسیله ممکن لهم کرده 

دیگ بریدم 

حالم خ بده 

مشاور رفتم گفت فرار کن دیگ برنگرد پیشش 

گفتم تهمت زنا میزنه گفت بزنه مهم نیس جونت بردار برو 

پیش همه خار و خفیفم کرده پیش زن داداشام بدگویی ام کرده دختر داداشم بهم توهین کرد قبلش باهام خوب بود

دوتا خواهرام لنگه مامانمن 

یکی هفت خط دورو بی آبرو از مامانم بدتره باهاش قطع رابطه ام

دومی هم عقده ای زورگو عین مامانم ولی پول و شغل داره مامانم باهاش خوبه بخاطر پولش

یبار علنی بهم گفت تنها بچم ک واسم منفعتی نداره تویی

 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سلام الان مگه ازدواج‌نکردید چرا مستقل نمیشید؟

جدا شدم 

آنقدر فتنه کرد از اول عقدم 

شوهرمم سواستفاده کرد هرچی کوتاه اومدم اونم بدتر شد بعد ۱سال قهر کرد باج گیری عاطفی 

چون رفتارای مامانم دیده بود 

مثلا تو دادگاه طلاق فهمیدم قبل عقد ب شوهرم گفته بیا با ۵تا سکه اینو ببر 

هردو ازم مخفی کردن 

باز فهمیدم مامانم ب شوهرم پول می‌داده ب کارتش

اونو علیه من شورونده 

اصلا دلیل اینک خواستگار پولدار داشتم رد می‌کرد منو داد ب این شوهر بی پولم همین بود 😭

 
تنها راه آرامش=قطع ارتباط

تنهای کامل میشم 

نمیدونم چرا وحشت دارم از تنهایی میترسم 

ولی میدونم هرچ بیشتر پیشش بمونم بدبخت تر میشم 

ی خانم تنها میتونه تنهایی زندگی کنه؟ 

تنهای کامل ینی هیچ خانواده ای نداشته باشه

 
عزیزم‌ تحصیلاتت چیه ؟ تنها راهت همینه که بری کار پیدا کنی مستقل بشی

ارشد 

پایان نامم فقط مونده هنوز دفاع نکردم همبن دانشگاهم با بدبختی رفتم 

لیسانس قبول شدم بعد دوسال مامانم زجرم داد گفت هرچی خوندی بسه برو انصراف بده از خونه پرتم کرد خیابون 

رفتم مرخصی گرفتم الکی گفتم انصراف دادم تا ولم کرد 

سال بعدش اوضاع بهتر شد دوباره رفتم بقیش خوندم 

باز ارشد نذاشت بخونم بعد قهر شوهرم ارشد شرکت کردم 

کار پیدا کردم محیط سالم شرکت بیمه 

لج کرد باید من ببینم وگرنه حق نداری بری 

بردمش بقیه مسخره ام کردن مگ بچه ای با مادرت اومدی 

نمیدونن من ب اون وابسته نیستم منو مجبور میکنه 

مصاحبه دادم رییس شرکته گفت از شنبه بیا 

اومدیم بیرون خداشاهده با پررویی گفت حق نداری بری سرکار مزه پول میره زیر دندونت دیگ ب حرف من نیستی

بابامو همینجوری عذاب داده بود یبار یادمه بچه بودم وسط،دعواهاشون بابام گفت مگ من زیردست توام 

هربار خاست طلاقش بده با گریه زاری یا وسط انداختن ما بچه ها نذاشت آخرم سکته اش داد الان چسبیده ب من ول نمیکنه

 
ارشد پایان نامم فقط مونده هنوز دفاع نکردم همبن دانشگاهم با بدبختی رفتم لیسانس قبول شدم بعد دوسال مام ...

از اون شهر برو یه جای دیگه کار پیدا کن یه جایی رو اجاره کن زندگی کن .خدارو شکر تحصیلاتتم که خوبه میتونی کار و دارمد خوبی داشته باشی

از اون شهر برو یه جای دیگه کار پیدا کن یه جایی رو اجاره کن زندگی کن .خدارو شکر تحصیلاتتم که خوبه میت ...

نمیدونم چرا انقدر ترسو ام 

از بچگی تو سرم زده مارو از همه ترسونده کوچک بودم یادمه نمیذاشت خونه همکلاسی هام برم فقط با ی داییم رفت و آمد داشتیم

اگ الان از پیشش برم کلا تنها میشم اگ ی خواستگار خوب بیاد چی بگم ؟ اصلا قبول میکنه منو بدون خانواده ؟

دوستم بهم قول داده گفته اگ مورد خوبی اومد شوهرش میره تحقیق واسم

ولی بعدها طرف تو سرم نمیزنه کسی رو ندارم ؟

 
نمیدونم چرا انقدر ترسو ام از بچگی تو سرم زده مارو از همه ترسونده کوچک بودم یادمه نمیذاشت خونه همکلاس ...

خب اگر توی اون خونه بمونی که کلا اگر کسی هم بیاد مادرتون نمیزاره در ارامش ازدواج و زندگی بکنی . 


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792