منم تا میخوام حس خوب بگیرم . میگم نکنه مادرشوهرم باز بخواد با حرفاش اعصاب شوهر م و بریزه بهم . تو یک شهر بودیم همش دخالت میکرد من چیزی نمیگفتم چون اگه میگفتم خیلی دعواهای بدی میشه بین منو شوهرم . برای همین سکوت کردم . شوهرم منو خیلی دوست داره اما نمیخواد به پدر و مادرش هم چیزی بگه منم راضی ام اما مادر شوهرم رعایت نمبکنه. همش ناله میکنه میگم تنهام بابات منو جایی نمیبره بااینکه خودم تو بازار دیدمشون .مهمونی میرن از بقیه میشنوم . شهرم و عوض کردم .الان که دور شدیم همش زنگ میزنه به در خیره شدم به دیوار نگاه میکنم بااینکه مسافرت رفتن و همش هم مهمانی .ولی مظلوم نمایی .فقط هم شوهرم و زنگ میزنه. البته شوهرم قبلانا بعد صحبت با مادرش همش دعوا و بداخلاقی میکرد اما الان سکوت .طفلی مونده چکار کنه . همبشه هم از ما پیش جاریم تعریف میکنه از جاریم پیش ما .