شاید به این خاطر هست که خدا بخاطر ترسی که داشتین صبر بزرگی به دلتون داده
شاید انقدر این ترس طولانی شده که در نهایت ناخوداگاه از دست دادنشون را پذیرفته بودید. مثل افرادی که عزیزی را بعد از یک بیماری طولانی مدت از ذست میدن.
البته شاید هم هنوز باور نکردید و در شوک هستید، این هم یکی از مراحل سوگ هست.
الان داغی نمیفهمی چی سرت اومده
خدا رحمت کنه مادرتو
دقیقا منم برای پدر خدا بیامرزم اینجوری بود هر ثانیه دلشوره داشتم که اگه اتفاقی بیافته من نمیتونم تحمل کنم الان دو سال میشه که کنارمون نیست وقتی خبرش بهم رسید یه احساس غریبی داشتم که نمیتونم بیان کنم با اینکه پشت و پناهم رو از دست داده بودم ولی خیالم راحت بود که جاش خیلی خوبه این بهم یه آرامش خاصی میداد البته گریه و زاری میکردم ولی ته دلم آرامش خاصی بود که بابام حالش خیلی خوبه الانم به خاطر دل خودم گریه میکنم و دلتنگش هستم ولی از اینکه جاش و حالش خوبه ناراحت نیستم خدا مادر عزیزتون رو بیامرزه 🖤
گلم اگه دلت خواست با مشاور حرف بزن شاید تو شوکی و اگه ادامه پیدا کنه ممکنه آسیب بزنه بهت این موضوع مثل افسردگی اینا
و اینکه آره وقتی مدام منتظر یه موضوعیم چه از دید مثبت چه از دید منفی ، بعد اتفاق افتادنش انگار یه باری از رو دوشمون برداشته میشه ، میدونم خیلی عذاب وجدان داره برا آدم ولی فراموش کن این موضوع رو تو که نمیخواستی مادر عزیزت فوت کنه عزیزم سرنوشت ایشون تا همینجا بوده و انشالله جاش خوبه ، خودت رو ناراحت نکن و سعی کن سوگواری کنی گریه کنه تا آروم بشی حتما به مشاور سر بزن
خدا رحمتش کنه
عزیزم تو انگار هنوز تو شوکی یا بقول اون آهنگه هنوز داغی نمیفهمی چی برسرت اومده
بعداز چهلمش تازه میفهمی ،وقتی دلت براش تنگ میشه روز به روزم دلتنگیت شدیدتر میشه ولی نیست که ببینیش و بغلش کنی😭 ،یهو بی هوا گوشیو برمیداری میگی بذار به مامانم یه زنگ بزنم بعد یادت میاد که اون دیگه نیست که تو زنگ بزنی بگی مامااان اونم بگه جااانم😭😭😭
هیچ وقت هیچ وقت از ذهنت بیرون نمیره
منم مثل تو بودم اوایل اما الان دارم مثل یه شمع ذره ذره آب میشم😔💔💔💔
منم ۵ ساله متدرمو از دست دادم ولی هنوزم دوس ندارم باورکنم دلم میخاد فک کنم هست خیلی دلتنگشم میشم گاهی عمیق گریه میکنم اصن داغ مادر وااای قابل گفتن نیس خدا نیاره
شایدم شما بخاطر ترس از دست دادن خیلی بهش خوبی کردی و خیالت راحته
