یه هفته گفت مریضم و فلان پیشم نمی اومد جدا میخابید یه هفتم هست دعوا کردیم تو خونه بجز سلام خداحافظ و یسری چیزای اجبار چیزی حرف نمیزنیم.پیشم نمیاد دستمونم بهم نمیخوره.حالم ازین زندگی بهم میخوره
چندین بار تجربه خیانت داشتم الان واقعا حوصله بازگو کردن شرایط و ندارم ..خیلی اعصابم خرابه خیلی ناراحتم امتحاناتم هم هستن یه ماه بهاطر اینکه باهام سرده باشگاه نرفتم اعصابش رو نداشتم همه امتحانام داره گند میخوره بسکه بی حوصله ام .فکرو خیال نمیزاره یکم محبت یکم عشق. یکم انگیزه هیچی خستم ازین زندگی انگار یه موجود بی خاصیت و زشت و بدرد نخورم که همه ازم بدشون میاد