سه ماه پیش با شوهرم خیلی میونمون خراب شده بود قهر بودم . نصف شب بود من تو حال خواب بودم اون تو اتاق. یهو دیدم شوهرم از تو حال داره میره اشپزخونه . یه پلک زدنی دیدم دیگه نیس. گفتم ای خدا چرا صدای در اتاق نیومد این رفت امد کرد. رفتم تو اتاق دیدم خوابه عمیقه خروپفم میکنه. ترسیدم بیدارش کردم گفت من اصلا از اتاق در نیومدم همونجا من حالم بد شد گریه کردم دیگه اتاق خوابیدم از ترس و اشتی کردیم . اون شب بچه های سایت بم گقتن خونتون دعا داره