شک نکن که چشم بود دخترم مثل پدرش بور سفید با چشمهای سبز و طوسی بود و مثل یه عروسک تو بغلم بود هر جا میرفتیم میخواستن بغلش کنن اون سال عید بود. که تصادف کردیم سال ۸۶ هنوز ست مادر یاپدرو فرزندی زیاد مد نبوداما هر سه کت مخمل مثل هم پوشیده بودیم یه ماشین پی کی هم تازه با قرض خریده بودیم که همون شد ارابه مرگ ما
یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.
به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 🌷 دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰
میدونم اما به نظرت مرگ یه 6 ماهه با مرگ یه بچه 20 ساله یکی هست؟
اصلا هیچ فرقی نداره بخدا مادر بشی مسفهمی منم مادر نبودم یکی مثلا حامله بود بچش سقط میشد بعد انقدر ناراحت بود من میگفتم تو دلممم اوووو حالا چیه مگه خو دوباره حامله میشه دیگه بعد که حامله شدم وای تازه فهمیدم مادر بودن بجه داشتن یعنی چی هیچ فرقی نداره بچه یه روزه ات با بیست ساله هر دو عزیزه
خیلی سخته مادر من 6ماهه باشه اوبشو از دست میده افسردگی شدید میگیره بعد از 4تا بچه اصلانمیتونسته فراموش کنه هر روز سرخاکش الان تا بچه کوچیکی گریه میکنه یا مریض میشه گریه میکنه و یاد اون بچه میافته نزدیک به 35سال پیش ولی هنوز فراموش نکرده