اول شرایطمونو میگم یکم مطلع باشید
پدرم مارو از شهر اورده روستا شرایط مالیشم معمولیه میتونست یه خونه حداقل۸۰متری کرایه کنه
ماهی حداقل۷۰_۸۰میلیون درامدشه خلاصه مارو چندسال پیش اورد روستا
تو یکی از اتاقای مادرش زندگی میکنیم
یعنی در حال حاضر خونه خصوصی خودمونو نداریم
یدونه اتاقه که درو باز کردنی هال هست تو هال هم مادربزرگ و پدربزرگم هستن که بیشتر مواقع هم مهمون دارن هال برای اوناست
امروز سه تا عمه هام اومده بودن با بچه هاشون
و دوتا از شوهر عمه هام
(اینم بگم من از عمه ها و مادربزرگم متنفرم چون هزار بار دلمو شکستن و بدترین حرفا رو گفتن)کشش نمیدم
اینا ک اومدن منو خواهرم نرفتیم تو هال پیش اونا
من هم بدم میاد ازشون هم حسودیم میشه به دخترعمه هام که خونه زندگی دارن ،حزیم خصوصی دارن، زیر پاشون سواری هست برای پدراشون از منم کوچیکترن من۲۶ سالمه اونا۲۰ ،دلم میگیره و احساس سرخوردگی میکنم ،همه جاشون طلا
خلاصه نرفتم
پدرم الان اومد تو اتاق دادو بیداد کرد
که چقدر شما خرین آبروی منو میبرید همه جا
آدم میبینید فرار میکنید مثل مادرتون خر هستین
فقط برید پادویی خاله ها و داییاتونو بکنید حمالا
ریدم به کسی که تربیت یادتون داد ریدم تو قبر پدربزرگتون که مادرتونو یاد داد
باید کتکون بزنم تا ادم شید،از فردا حق ندارید برید سرکار تو همون اتاق ک موندید باید بمونید
من حلالتون نمیکنم فک کردید خدا میذاره روز خوش ببینید انقدر منو اذیت میکنید موقع پیریم
خانما زوره مگ جایی که دلم نمیخواد باشم؟
اونم پیش کی مادربزرگی که قبلا بما میگف خرابن میرن ک.......ون دادن