ماه پیش عروسی خاهرشوهرم بود
ما با وجود قهر بودن بازم بیست ساعت راهو اومدیم ک بیاییم عروسی خاهرشوهرم
اومدیم رفتم عروسی چون خانوادمو دعوت کردن مامانمم اومده بود مادرشوهرم وسط عروسی به مامانم گفته بود آره شما پسرمو چیز خورش کردین و از ما دور کردید خدا ازتون نگذره ( چون مثل قبل پسرش منو نمیزنه بخاطرشون چون باهام بد نیس چون با خانوادم اوکیه آتیش گرفته)
مامانم میگفت تا خاستم یه چی بگم میگفت گذاشت و رفت
ولی ب پیر ب پیغمبر اگ تا حالا سمت دعا و جادو جنبل رفتیم
من عصبی بودم
بعد عروسی دو روز خونه مادرشوهر بودیم چون تو اون شهر خونه ای نداریم
با مادرشوهر سرسنگین بودم
تا اینکه اومدیم شهرمون و عید باز میریم خونشون
و ب شوهرمم گفته بود خوب کردم بهش گفتم
شوهرم با وجود این عفریته بودنش باز میگ میریم با مامان و بابام زندگی میکنم و تنهان!!!!!!
شما باشید چه واکنشی دارید؟
چیکار میکنید از این ب بعد؟
منظورم رفتار با مادرشوهره