صبح تا شب حمالی ننه باباش و خواهرش میکنه بعد بدخلقی خستگیاش واسه مامان منه ،تا مامانم یه کلمه حرف میزنه بابام میگه چه گرفتاری شدم از دستت و فلان همیشه ازش طلبکاره زورش میاد یکاری واسه ما انجام میده همیشه میگه خستم و فلان در حالیکه با جون و دل عمه هام یچی ازش بخوان انجام میده
از یه طرف در حق من بدی نکرده از یطرف رفتارش با مادرم باعث شده هم خودش هم فامیلاش از چشمم بیفتن ، بابت این حسمم بهش عذاب وجدان دارم نمیدونم چی درسته چی غلط شما بگید