دلم سوخت برا مادرشوهرم ی پیرزن تنهاس .
با خودم گفتم لابد بغض کرده پشت تلفن ..
میدونید آدمو تا لب مرز میبره بعد میگفت اره با مادرم آشتی کردیم ... تو دلم گفتم لعنت ب تو ک آدما رو اینطور عذاب میدی ..
یاد خودم افتادم ک بارها بخاطر کارهاش ک بی منطق ه
گفتم گوه خوردم تا رو اعصابم نباشه
آخرین بار ک گفتم بی هیچ عکسا العملی وایسم جوابش رو ندم
چنان پرو و حق ب جانب اومد گفت تا نگی گوه خوردم برنمیگردم ...
منم نگفتم
اما وقتی برگشت شده بود گوله آتیش
گفت وسیله هاتو جمع کن باید تکلیفمون باهات روشن کنم بریم برا طلاق و فلان ...
اینم بگم ما از اول باهم مشکل داشتیم