2777
2789
عنوان

با مادرم دعوام شده شدید بیاید لطفا

| مشاهده متن کامل بحث + 2454 بازدید | 145 پست
با سیاست فقط ، شما فرزند اون خانواده هستی باید بلد باشی چطوری مدیریت کنی فردا با خانواده که از کودک ...

خب بگو من چطور مدیریت کنم؟ من ۲۴سالمه همیشه گوشه گیر افسرده بودم همیشه سرکوب شدم نه بچگی کردم نه نوجوونی . همیشه حرف حرف پدرو مادر بود کوچکترین مخالفت جوابش کتک بود .با کمربند یا برس با هرچی . وقتی خواهرم دنیا اومد همه چی بهتر شد دیگه کتک نمیخوردم چون حرف گوش کن شدم چون خسته شدم از مخالفت کردن وقتی که جوابی داده نمبشه بهش . من همیشه خونه زندونی بودم اجازه نداشتم با دوستام جایی برم اجازه نداشنم لباسمو خودم انتخاب کنم . وقتی ۱۳سالم شد با اصرار مادربزرگم مادرم سرم چادر گذاشت روز اول راهنمایی با اشک رفتم مدرسه چون دوست نداشتم چادر بپوشم . غذا نخوردم گریه کردم لج کردم ولی فقط کتک خوردم . بزرگتر شدم از این کمبود ها به گوشی پناه بردم .  ما هیچ تفریحی نداشتیم من هیچ تفریحی نداشتم حتا تفریح خانوادگی  روز و شبم تو خونه میگذشت . همه میگفتن چقدر گوشه گیری یکم حرف بزن صحبت کن چقدر خجالتی هستی ولی اینها نشونه همون رفتی اونجا خانوم باش بشین صحبت نکنیا شیطونی نکنیاا با بچه ها بازی نکنیاا اگه اتفاقی بیوفته تقصیر تو میشه پس یه جا بشین خانوم باش . مادرم ظهر به ظهر میرفت تو کوچه با پیر زن های محل هم صحبت میشد حرف های اونهارو رو من پیاده میکرد . من همیشه تنها بودم .خودمو با درس و کناب سرگرم میکردم . دوست پیدا میکردم تو مدرسه اما اجازه نداشتم تولدشون شرکت کنم اجازه نداشتم باهاشون برم بیرون دوستیمون در حد همون مدرسه بود برای همین با تموم شدن مدرسه دوستی ماهم تموم شد . و من دیگه هیچ دوستی نداشتم . حالا توقع ها زیاد شد درس بخون کنکور قبول شو کنکور قبول شدم تمام تلاشمو کردم دانشگاه راه دور قبول بشم از این خونه فرار کنم .راه دور قبول شدم پدرم نزاشت برم چون هزینه ها زیاد بود . بعد اون دوباره کنکور دادم شهر نزدیک قبول شدم ولی دانشگاه ازاد بود پدرم باز نذاشت برم گفت هزینش زیاد میشه نمیخواد . منم دبگه نا امید از  اینهمه تلاش که تهش هیچ شد اینهمه زمان گذاشتم درس خوندم . پیش همه میگفت دختر من فقط درس بخونی هرچی دارم خرجش میکنم . ولی نکرد اینا فقط حرف بود .  یه روز حالم خراب بود خیلی خیلی تنها بودم مدام گریه میکردم . یه روز داشتیم میرفتیم مغازه مکانیکی گفتم خدایا من خسته شدم اصلا میخوام ازدواج کنم  مثلا این پسره خوبه . دقیقا همون لحظه با شوهرم چشم تو چشم شدیم به ثانیه نکشید .غروب چهارشنبه بود . پنجشنبه ناهار گوشیه پدرم زنگ خورد ازم خواستگاری کردن نمیدونستم اونه 

...🥀🍂

خب بگو من چطور مدیریت کنم؟ من ۲۴سالمه همیشه گوشه گیر افسرده بودم همیشه سرکوب شدم نه بچگی کردم نه نوج ...

وقتی فهمیدم نمیدونم یه جوری بودم تاحالا نشده بود یه چیز به خدا بگم یهو انجا بشه . ما سالها مشتری شوهرم بودیم . بارها دیده بودمش ولی هیچ وقت حسش مثل اون روز نبود . باهم ازدواج کردیم من تو شک و تردید بودم  کار به ازمایش ژنتیک رسید چون شوهرم مینور بود و من هم مشخص نبود . ژنتیک دادم وقتی رفتم برگه رو بگیرم گفتم خدایا اگه به صلاحمه بزار ردیف بشه همه چیز . همه چیز درست شد عقد کردیم . اوایل رو که گفتم بالا خیلی سخت گذشت . تا به خودم بیام . وقتی به خودم اومدم دیدم شوهرم داره یه راهیو نشونم میده که اینهمه سال بهش فکر میکردم ولی اجازه نداشتم برای انجام دادنش  . دوباره درس خوندم کنکور قبول بشم ولی نشدم . لباس پوشیدنم رو مدل خودم کردم . دیگه گوشه گیر نبودم اجتماعی شدم چون شوهرم بهم اعتماد به نفس داد من خیلی تغییر کردم  طوریکه همه تعجب کردن .  الان شدم اونیکه همیشه میخواستم . ولی هنوز یه کار موند اونم دور شدن از خانوادم . خانوادم این کار هارو کردن چون میخوان شوهرم رو هم تحت نظر و سلطه خودشون قرار بدن . ولی وقتی دیدن که نه شوهرم نه تنها خودش نیومد زیر مجموعه پدرم بلکه به منم مستقل بودن رو یاد داد شروع کردن به اذیت کردن به زورکردن به اجبار کردن های الکی . شاید چیزایی که گفتم فقط ۲۰درصد بود . 

من از نوار بهداشتی خونمون استفاده میکردم مادرم بهم گفت به شوهرت بگو برات نوار بهداشتی بخره چرا نمیخره . 

من دوروز پیش مریض شدم رفتم قرص خوردم خداشاهده یدونه استامینوفن خوردم مادرم اومد بهم گفت قرص میخوری تموم میکنی برو بخر بیار بجاش .

شدع وقتی من نبودم پدرم یه بستنی ساده میخرید . بعد که من اومدم خونه خواهرم میگفت بابا بستنی خریده تو یخچالع برو بخور . میرفتم بخورم مادرم میگفت مگه شوهرت برات بستنی نیمخره؟ 

...🥀🍂

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

وقتی فهمیدم نمیدونم یه جوری بودم تاحالا نشده بود یه چیز به خدا بگم یهو انجا بشه . ما سالها مشتری شوه ...

از اونجا دیگه تو جمعشون نمیرفتم خودمو تو اتاق مشغول میکردم فقط موقع غذا میومدم بیرون . جایی میرفتم دیگه امار نمیدادم بهشون دیگه چیزی بهشون نمیگفتم تا اینکه لقب ها شروع شد . تو و شوهرت موزمار هستین . میومدن ازم عیب میگرفتن چقدر چاق شدی لباس عروس اندازت نمیشه دیگه که . 

یا اگه با خواهرم به مشکل میخوردن میگفتن اره تو به اون یاد میدی

...🥀🍂

وقتی فهمیدم نمیدونم یه جوری بودم تاحالا نشده بود یه چیز به خدا بگم یهو انجا بشه . ما سالها مشتری شوه ...

عزیزم تو چقدر دختر قوی هستی که این شرایط رو تحمل کردی و هنوز مثل یک خانم رفتار می کنی خداروشکر همسرت همراهته، سیاستی که من ازش صحبت می کنم اینه که خودت رو درگیر نکنی حداقل روح خودت رو ازاد کنی، تو که می دونی انقدر والدینت به گفته خودت خشم دارن که بچه رو به اون شکل کتک می زنند چه توقعی داری ازشون الان ؟ خوب رفتار کنند؟ کسی که پا نداره می تونه برات بره مسابقه دو ؟ سر خودت رو گرم کن تا بری از انجا فکر کن توی کمپ زندگی می کنی هر چیزی لازم داری به همسرت بگو تهیه کنه، اگه می تونی برو کلاس باشگاه زیاد خونه نباش یا اصلا اگه همسرت مشکلی نداره برو سر کار تا اعصابت بیشتر از این خورد نشه ، سیاست یعنی فاصله بگیری با ارامش و دنبال حرف رو نگرفتن. تو که این همه سال تحمل کردی الان دیگه اخرشه.

بقیشو هم که گفتم

می دونی اگه جای تو بودم به همسرم می گفتم اصلا نیاد منزل پدرم ، و تمرکزم رو روی درس و استقلال مالی قرار می دادم اگه شرایط سرکار رفتن نداشتم یه چیزی اینترنتی می فروختم از شوهرم پول قرض می گرفتم مثلا بدلیجات یا لباس بچه انلاین می فروختم، و همه تلاشم رو می کردم دانشگاه برم.گل نیلوفر از مرداب می یاد بیرون تو اون گل هستی.

عمیقا برای شرایطی که تحمل کردی ناراحت شدم

برات بهترین ارزوها رو دارم.

والا نصف جهازو شوهرت گرفته دیگه چیشو نشون فامیل بذین؟ 

بنظرم بگو شوهرم خوشش نمیاد کسی بیاد ببینه و فلان ...چون با اخلاق خانوادت فردا دوتا ایرادم از خونه و وسایلای ک شوهرت خریده میگیرن

والا نصف جهازو شوهرت گرفته دیگه چیشو نشون فامیل بذین؟ بنظرم بگو شوهرم خوشش نمیاد کسی بیاد ببینه و فل ...

معلومه که ایراد  گرفتن  ایراد گرفتم کابینتمو سفید زدم مادرم میگه چرا سفید زدی طرح چوب میزدی کامل ٫ مبلم رو کرم طوسی گرفتم گفت اره خیلی تمیزی رنگ رو شن هم گرفتی؟ تختم  رو چون یخچال و تلویزیون جنس خوب گرفتم سرویس خوابم رو یه چیز سبک تر انتخاب کردم چون اهمیتش به اندازه بقیه وسایل نبود اومده میگه چرا سرویس خواب ام دی اف گرفتی چوب میگرفتیاا . کاشی حموم دستشویی رو کرم و سنگ اسلب گرفتیم اومده میگه چرا کرم گرفتی سرمه ای میگرفتیا خدا شاهده اگه دروغ بگم  . تازه برای همونقدر جهازی که خودشون گرفتن میخوان از شوهرم امضا بگیرن .

شوهرم برای خرید مبلمان و تخت و ناهار خوری اینا منو برد دوتایی باهم خرید کردیم تلویزیون و یخچال رو خودش تنها خرید ولی بازم قبلش مارک و اسمش رو به من گفته بود ‌ یا برای کابینت و کمد دیواری و کاشی و سرامیک اینا همه منو برد دوتایی خرید کردیم   . اینا لجشون گرفت که چرا مارو نبردین . ولی خودشون برای جهازیکه برای من قرار بود بخرن منو نمیخواستن ببرن باورت میشه؟؟ میخواستن ظرف و ظروف و باقی چیزا مامان بابام دوتایی برن بخرن . مامانم گفت که سره خودش مادرش مگه اونو بردش که الان اون منو ببره . چند بار باهاش دعوا افتادم تا منو بردن . و میدونی چرا دوتایی رفتیم؟ چون چند بار اونا رو بردیم قبلا امتحانشون کردیم . یه جوری بود که قبول نداشتن همراه هستن خودشون برای خودشون انتخاب میکردن و تو باید همونو میخریدی اگه نمیخریدی فیس و باد و سرسنگینی به راه بود .


بگم شوهرم خوشش نمیاد؟ فکر میکنی اینارو نگفتم؟ میگن به اون چه  مربوطه اون خسیسه اون چیکاره هست  این یه رسمیه  که ما باید انجام بدیم . 


شاید فکر کنین من سادم یا سکوت کردم ولی باور کنید من خیلی جنگیدم خیلی 

 وقتی دیدم هیچ جوره کنار نمیان و اصلا با اینکه هزارتا کار هم کنی باز میگن مگه چیکار کرده؟؟  منو شوهرم خیلی وقته که حرفی پیششون نمیزنیم و اونا از کارامون خبر ندارن .اونا میخوان یه راه باز کنن تا دخالت کنن و وقتی میبینن ما راه نمیدیم  اینطوری با حرف و کنایه و مسخره کردن میخوان عصبانیتشون رو تخلیه کنن حتا پشتم پیش مادربزرگام اینا بدمون رو میگن و همه جا ما رو آدم بده کردن . منم خسته شدم واقعا دیگه بریدم .


دیگه گفتیم راه اخر اینه که قید جهازو عروسی اینا همه رو میزنیم . منو شوهرم میریم خونه خودمون یه عروسی کوچیک شوهرم میگیره و خودمون دوتایی جهاز میخریم . دیگه اصلیا خریده شده فقط یه لباسشویی و  ظرف و ظروف هست دیگه


...🥀🍂

معلومه که ایراد گرفتن ایراد گرفتم کابینتمو سفید زدم مادرم میگه چرا سفید زدی طرح چوب میزدی کامل ٫ م ...

فعلا کاری نکردیم باید وایسیم ببینیم تا کجا پیش میره . پنجشنبه وقت مشاور گرفتم قراره صحبت کنم با مشاور.

من خیلی وقته بس کردم ولی اونا هنوز ادامه میدن  

...🥀🍂

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792