2777
2789
عنوان

با مادرم دعوام شده شدید بیاید لطفا

| مشاهده متن کامل بحث + 2403 بازدید | 143 پست
با سیاست فقط ، شما فرزند اون خانواده هستی باید بلد باشی چطوری مدیریت کنی فردا با خانواده که از کودک ...

خب بگو من چطور مدیریت کنم؟ من ۲۴سالمه همیشه گوشه گیر افسرده بودم همیشه سرکوب شدم نه بچگی کردم نه نوجوونی . همیشه حرف حرف پدرو مادر بود کوچکترین مخالفت جوابش کتک بود .با کمربند یا برس با هرچی . وقتی خواهرم دنیا اومد همه چی بهتر شد دیگه کتک نمیخوردم چون حرف گوش کن شدم چون خسته شدم از مخالفت کردن وقتی که جوابی داده نمبشه بهش . من همیشه خونه زندونی بودم اجازه نداشتم با دوستام جایی برم اجازه نداشنم لباسمو خودم انتخاب کنم . وقتی ۱۳سالم شد با اصرار مادربزرگم مادرم سرم چادر گذاشت روز اول راهنمایی با اشک رفتم مدرسه چون دوست نداشتم چادر بپوشم . غذا نخوردم گریه کردم لج کردم ولی فقط کتک خوردم . بزرگتر شدم از این کمبود ها به گوشی پناه بردم .  ما هیچ تفریحی نداشتیم من هیچ تفریحی نداشتم حتا تفریح خانوادگی  روز و شبم تو خونه میگذشت . همه میگفتن چقدر گوشه گیری یکم حرف بزن صحبت کن چقدر خجالتی هستی ولی اینها نشونه همون رفتی اونجا خانوم باش بشین صحبت نکنیا شیطونی نکنیاا با بچه ها بازی نکنیاا اگه اتفاقی بیوفته تقصیر تو میشه پس یه جا بشین خانوم باش . مادرم ظهر به ظهر میرفت تو کوچه با پیر زن های محل هم صحبت میشد حرف های اونهارو رو من پیاده میکرد . من همیشه تنها بودم .خودمو با درس و کناب سرگرم میکردم . دوست پیدا میکردم تو مدرسه اما اجازه نداشتم تولدشون شرکت کنم اجازه نداشتم باهاشون برم بیرون دوستیمون در حد همون مدرسه بود برای همین با تموم شدن مدرسه دوستی ماهم تموم شد . و من دیگه هیچ دوستی نداشتم . حالا توقع ها زیاد شد درس بخون کنکور قبول شو کنکور قبول شدم تمام تلاشمو کردم دانشگاه راه دور قبول بشم از این خونه فرار کنم .راه دور قبول شدم پدرم نزاشت برم چون هزینه ها زیاد بود . بعد اون دوباره کنکور دادم شهر نزدیک قبول شدم ولی دانشگاه ازاد بود پدرم باز نذاشت برم گفت هزینش زیاد میشه نمیخواد . منم دبگه نا امید از  اینهمه تلاش که تهش هیچ شد اینهمه زمان گذاشتم درس خوندم . پیش همه میگفت دختر من فقط درس بخونی هرچی دارم خرجش میکنم . ولی نکرد اینا فقط حرف بود .  یه روز حالم خراب بود خیلی خیلی تنها بودم مدام گریه میکردم . یه روز داشتیم میرفتیم مغازه مکانیکی گفتم خدایا من خسته شدم اصلا میخوام ازدواج کنم  مثلا این پسره خوبه . دقیقا همون لحظه با شوهرم چشم تو چشم شدیم به ثانیه نکشید .غروب چهارشنبه بود . پنجشنبه ناهار گوشیه پدرم زنگ خورد ازم خواستگاری کردن نمیدونستم اونه 

...🥀🍂

خب بگو من چطور مدیریت کنم؟ من ۲۴سالمه همیشه گوشه گیر افسرده بودم همیشه سرکوب شدم نه بچگی کردم نه نوج ...

وقتی فهمیدم نمیدونم یه جوری بودم تاحالا نشده بود یه چیز به خدا بگم یهو انجا بشه . ما سالها مشتری شوهرم بودیم . بارها دیده بودمش ولی هیچ وقت حسش مثل اون روز نبود . باهم ازدواج کردیم من تو شک و تردید بودم  کار به ازمایش ژنتیک رسید چون شوهرم مینور بود و من هم مشخص نبود . ژنتیک دادم وقتی رفتم برگه رو بگیرم گفتم خدایا اگه به صلاحمه بزار ردیف بشه همه چیز . همه چیز درست شد عقد کردیم . اوایل رو که گفتم بالا خیلی سخت گذشت . تا به خودم بیام . وقتی به خودم اومدم دیدم شوهرم داره یه راهیو نشونم میده که اینهمه سال بهش فکر میکردم ولی اجازه نداشتم برای انجام دادنش  . دوباره درس خوندم کنکور قبول بشم ولی نشدم . لباس پوشیدنم رو مدل خودم کردم . دیگه گوشه گیر نبودم اجتماعی شدم چون شوهرم بهم اعتماد به نفس داد من خیلی تغییر کردم  طوریکه همه تعجب کردن .  الان شدم اونیکه همیشه میخواستم . ولی هنوز یه کار موند اونم دور شدن از خانوادم . خانوادم این کار هارو کردن چون میخوان شوهرم رو هم تحت نظر و سلطه خودشون قرار بدن . ولی وقتی دیدن که نه شوهرم نه تنها خودش نیومد زیر مجموعه پدرم بلکه به منم مستقل بودن رو یاد داد شروع کردن به اذیت کردن به زورکردن به اجبار کردن های الکی . شاید چیزایی که گفتم فقط ۲۰درصد بود . 

من از نوار بهداشتی خونمون استفاده میکردم مادرم بهم گفت به شوهرت بگو برات نوار بهداشتی بخره چرا نمیخره . 

من دوروز پیش مریض شدم رفتم قرص خوردم خداشاهده یدونه استامینوفن خوردم مادرم اومد بهم گفت قرص میخوری تموم میکنی برو بخر بیار بجاش .

شدع وقتی من نبودم پدرم یه بستنی ساده میخرید . بعد که من اومدم خونه خواهرم میگفت بابا بستنی خریده تو یخچالع برو بخور . میرفتم بخورم مادرم میگفت مگه شوهرت برات بستنی نیمخره؟ 

...🥀🍂

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

وقتی فهمیدم نمیدونم یه جوری بودم تاحالا نشده بود یه چیز به خدا بگم یهو انجا بشه . ما سالها مشتری شوه ...

از اونجا دیگه تو جمعشون نمیرفتم خودمو تو اتاق مشغول میکردم فقط موقع غذا میومدم بیرون . جایی میرفتم دیگه امار نمیدادم بهشون دیگه چیزی بهشون نمیگفتم تا اینکه لقب ها شروع شد . تو و شوهرت موزمار هستین . میومدن ازم عیب میگرفتن چقدر چاق شدی لباس عروس اندازت نمیشه دیگه که . 

یا اگه با خواهرم به مشکل میخوردن میگفتن اره تو به اون یاد میدی

...🥀🍂

وقتی فهمیدم نمیدونم یه جوری بودم تاحالا نشده بود یه چیز به خدا بگم یهو انجا بشه . ما سالها مشتری شوه ...

عزیزم تو چقدر دختر قوی هستی که این شرایط رو تحمل کردی و هنوز مثل یک خانم رفتار می کنی خداروشکر همسرت همراهته، سیاستی که من ازش صحبت می کنم اینه که خودت رو درگیر نکنی حداقل روح خودت رو ازاد کنی، تو که می دونی انقدر والدینت به گفته خودت خشم دارن که بچه رو به اون شکل کتک می زنند چه توقعی داری ازشون الان ؟ خوب رفتار کنند؟ کسی که پا نداره می تونه برات بره مسابقه دو ؟ سر خودت رو گرم کن تا بری از انجا فکر کن توی کمپ زندگی می کنی هر چیزی لازم داری به همسرت بگو تهیه کنه، اگه می تونی برو کلاس باشگاه زیاد خونه نباش یا اصلا اگه همسرت مشکلی نداره برو سر کار تا اعصابت بیشتر از این خورد نشه ، سیاست یعنی فاصله بگیری با ارامش و دنبال حرف رو نگرفتن. تو که این همه سال تحمل کردی الان دیگه اخرشه.

بقیشو هم که گفتم

می دونی اگه جای تو بودم به همسرم می گفتم اصلا نیاد منزل پدرم ، و تمرکزم رو روی درس و استقلال مالی قرار می دادم اگه شرایط سرکار رفتن نداشتم یه چیزی اینترنتی می فروختم از شوهرم پول قرض می گرفتم مثلا بدلیجات یا لباس بچه انلاین می فروختم، و همه تلاشم رو می کردم دانشگاه برم.گل نیلوفر از مرداب می یاد بیرون تو اون گل هستی.

عمیقا برای شرایطی که تحمل کردی ناراحت شدم

برات بهترین ارزوها رو دارم.

والا نصف جهازو شوهرت گرفته دیگه چیشو نشون فامیل بذین؟ 

بنظرم بگو شوهرم خوشش نمیاد کسی بیاد ببینه و فلان ...چون با اخلاق خانوادت فردا دوتا ایرادم از خونه و وسایلای ک شوهرت خریده میگیرن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز