مادر بزرگم چند روز بعدش رفته بود اونجا
یکی دو هفته موند بعد با یک پسر بچه برگشت
هرکاریش کردیم حاضر نشد رهاش کنه گفت خودم نجاتش دادم خداوند به من مقام مادریشو داده
بهزیستی گرفت بچه رو ازشون مادر بزرگم هر روز گریه میکرد و سر از دعا بر نمی‌داشت
بعد چند سال دوباره پسر برگشت خونش ، گفت آنقدر اذیتشون کرده گفته من مادر خودمو می‌خوام (مادر بزرگم)🥲
۱۹ سالم بود . چقدر گریه کردم الان هم اشک تو چشمام جمع شد . چ روزهای بدی بود .
دوازده سالم بود یادمه جمعه روز جهانی کودک بود نشسته بودم پای تلویزیون برنامه میدیدم یهو برنامه قطع شد و اوار زلزله تو بم رو نشون میداد دیگه کلا برنامه های تلویزیون کنسل شد و شد تصاویر زلزله😢😢😢همون روز بعد بابام و چند نفر دیگه از طریق یه ارگانی رفتن کمک و کلی جنازه از زیر خاک دراوردن.. فقط یک زن وشوهری رو زنده از زیر اوار دراوردن که انگار سر شب که پسلرزه میشه اینا میرن زیر تختشون میخوابن و همینم نجاتشون میده خاطراتی که بابام ازون موقع تعریف میکرد هنو یادمه..
یه زمانی یه دوستم گفت تو کلاس هلال احمر استاد با چند تا ماژیک رنگ های مختلف کل تخته رو خط خطی کرد گفت این چیه
هرکی یه چیزی گفت
تهش استاد گفت این وضع سیم کشی و لوله کشی آب و گاز تهران هست همین قدر درهم
زلزله بیاد از بالا آتش سوزی هست از زیر موش های گنده گنده
۸۲ دوسالم بوده
منظورت از اشتباهات نابخشودنی چیه؟؟؟
یک سال و ۳ ماه
بعدا یکی از همکلاسی های مدرسه ام بم بود که پدر مادرش از دست داده بود و سرپرستیش برای خانواده ای بود که با ما همشهری بودن
حالا من چند سال پیش که سر پل ذهاب زلزله اومد دقیقا چند روز بعدش حامله شدم زنگ زدم آبجیم گفتم به کسی نگیا جواب آزمایشم مثبت شده آبجیمم گفت باشه شب شام خوردم بعد رفتم سرویس بهداشتی یهو دیدم وای خونه داره میلرزه اومدم بیرون شوهرم گفت نترسیا چیزی نیست آهن خالی کردن بیا پیش من منم چون روبروی بیمارستان بودم فکر کردم یا بیمارستان خراب شده یا زلزله است واقعا بعد دیدم مامانم زنگ زده ضجه میزنه اره تو حامله ای نگفتی نگ آبجیم از سر کار رفته خوابیده زلزله که اومده پاشده وسط پذیرایی داد زده وایی فلانی حامله است😕😕😕😕
فکر کنم سال ۹۶ بود چون پسرم متولد ۹۷
