تولدی که تو قرنطینه گرفتیم
تولدی که فقط منو مامانم بودیم پیشش
عکس ننداخت که خوب میشم یه عکس خوب میگیریم باهم ولی نشد که بشه خدا نخواست من تا اخر عمرم داشته باشمش خدا نزاشت تولد بگیرم برا بابام
شرمنده تکتکتونم ولی من وقتی خ نه تنهام خیلی بهم میریزم
همش با خودممیگمکاش حداقل درد نمیکشید و میرفت تا اینقدر نسوزم و اتیش نگیرم از نبودش بگم بابام راحت خوابیده نه اینکه زجر کشید و خوابید