دوساله از ازدواجم میگذره زندگیمم از نظر مادی شکر خدا خوبه و متاسفانه دوروبریامون حسود،منم خب سنگینو سردم خیلی کم تماس میگیرم چون از شروع تماس دلشون امار کرفتن میخاد،،همون اوایل متوجه شدم با همسرم بحثی میشه میره بیرون میاد بدتر میشه حرفایه جدید یاد میگیره قهرو طولانی میکنه هر کاری میکردم به چشمش نمیومد و میکفت وظیفته ..بعد ی مدت عالی میشد و عادی فهمیدم خواهرش بهش زنگ میزنه با بی شرفی ازش خرف میکشه دلداریش میده راهکارایه سرد کننده، اینم شروع میکنه.. درسته مشکل از همسرمه که میگه ولی اونم بی شرفه و خبرچین و بسیار فوضول ..با راهش حرفارو درمیاره و ساعتها خبرارو پخش میکنه از زندگیه منی ک نمیفهمم صبحه خودم چطور شب میشه درگیره پخت و پز و نظافتو ورزشو زبانو درسمم بینشم کارایه هنری وقتی نمیمونه من خیلی فداکاری میکنم الان زیاد میشه توضیح بدم خیلی ناراحتم بعد به شوهرم یاد دادن بچه نیار قلبم اتیش میگیره از این حجم حسادتو بی وجدانی دعوتشون میکنم هدیه میدم تولداشون اونا هیجی بعد انقد شلخته ان خداشاهده پتوی روشونو رفتم دیدم مشخص بود ماههایه زیادی نشیته بود شوهرشم مرده خیلی با شخصیتو خوبیه ولی از خونه فراری.... میاد به برادرش راهو چاه یاد میده من تا پای طلاقم رفتم بهم بکید چیکار کنم مرسی خواهرایه عزیزم🥺🙏🏻