به نظر من اگر واقعا دلت میخواد رابطه تون درست بشه، شما پیش قدم شو عزیزم، یا حداقل از طریق پدر و مادرت باهاش ارتباط برقرار کن، شاید اونم دلش بخواد اما غرورش اجازه نده. حداقل اینه که تکلیفت با خودت روشن میشه.
اووووه هزار بار مامانم بهش گفته که بابا زندگیه خودش بوده
اصلا بالفرض هم که اشتباه کرده برگشته
خب بازم زندگی خودشه
ولی اینقد سفته و بی خیال نمیشه ...
مثلا امشب وقتی اومد داخل ، من والا شک داشتم سلام کنم بهش یا نه ،،چون واقعا مطمین نبودم جواب بده یا نه
ترسبدم ضایع بشم ..
که بعدش ک دیدم زد بیرون ، فهمیدم پس درست فکر کردم
اگه اینجوریه پس، نمیدونم واقعا... اصولا مجردها نمیتونن زندگی متاهلی رو درک کنن، فردا که خودش متاهل شد میفهمه نمیشه به زندگی رو به این راحتی به هم زد.
تفاوت سنی من و برادرم هم مثل شماست. زمان ازدواج من، برادرم خیلی رفتارها کرد که ناراحت شدم، اما الان که خودش متاهل شده کاملا رفتارش فرق کرده.
داداش شما هم جوونه و بی تجربه و البته کله شق.
بخدا فکر میکنه انگار دوستی دختر پسری بوده که عین آب خوردن بهم بزنم زندگی رو ..
جالبه دو سال گذشته ،، و میبینن دیگه مشکلی نبوده اما همچنان از موضع ش کوتاه نمیاد ..
مامانم بهم گفت بمون نرو ،، تا کی مگه میخواد بیرون بمونه
ولی خودم ی حالی بودم ،دلم نمی‌خواست بیشتر و تو اون وضع بمونم اونجا ..
از وقتی برگشتم ، همینجور دراز کشیدم و دلم پره 😞😓
خونه پدرت برو اصلا این مسأله رو براخودت بزرگ نکن
