اسی شاید باورت نشه من اصلا پست و استوری نمیزارم الانم مدتهاست اصلا اینستا نمیرم و دوستم میگفت چرا توی پیجت هیچ فعالیتی نداری دلیلشم اینه خیلی از آشناها درخواست میدن که بیشتریا هم قبول نمیکنم ولی باز همونایی که هستن باهاشون راحت نیستم درصورتی که قبلا پیج پابلیک داشتم ولی چون آشناها نداشتنش خیلی راحت بودم و حالم خوب بود داخلش
عزیزم ببخش گور بابای پول
زیاد کار نکن
وظیفه ی همسرت هر ماه پول بهت بده
خودت تعیین کن بگو به حسابت پول بزنه کارتاشو بده به خودش
اینجوری اونم حس خوبی داره که همسرشو تامین مالی میکنه
اگه همش بخوای رو پای خودت وایسی
احساس ناکافی بودن بهش میدی
نمیخواد همه‌ی مشکلات رو تنهایی به دوش بکشی
با همسرت تا میتونی خوش باش
بگرد بخند همش سعی کن شاد باشی از فضاها و حرفای منفی و غمگین دور باش
با هم برقصید
بازار برید
دیگه از این به بعد تنهایی خرید نرو
خیلی خوبه آدم کنار همسرش خرید بره
چشم بد ازتون دور باشه💖😘
کارتاشو بده بهش
بگو لطفا خودت به حسابم پول بزن
سختت نباشه مردا خوششون میاد
همسرشون ازشون درخواست داشته باشن
احساس قدرت میکنن
دوست دارن حامی باشن
بهش یاد بده
که بار مشکلات زندگی رو به دوش بکشه
تو مادرش نیستی بخوای کاراشو انجام بدی
استارتر میگم دوست دندون پزشک شوهرت مجرده😂
حس اون دندون پزشکا که تو اینستا ان ازش گرفتم چون باشگاهم میره
جدیدا هرچی دندون پزشک میبینم تو اینستا لایف استایلشون خفنه
عیبی نداره به سلیقه ی هم عادت میکنین
یمدت فیلمی که همسرت دوست داره نگاه کنین دوره ی بعد فیلمی که شما دوست داری رو
بازی کنین به بازی هیجان بده
شما روحِ خونه ای
بذار بدونه اگه تو زندگیش نباشی همه چی بی روح و تاریکه
حتی اسم فامیلم خوبه
یمدتم من وهمسرم بازی منچ آنلاین بازی میکردیم جالب بود
دارت هم خوبه میتونین حسابی کل کل کنین باهم سرش
فوتبال دستی هم هیجانیه
واینکه خودت مدام پیشنهاد نده
خودتو لوس کن بگو فلانی حوصلم سررفته چی پیشنهاد میدی؟
ازش بخواه به فکر این دلخوشیای کوچیک که زندگی رو با طراوت میکنن باشه
اونم به چالش بکش
بذار اونم فکرکنه برای سرگرم کردنت باید چه کارایی کنه.
مرسی عزیزم
قشنگ یادمه ساعت ۶ قرار داشتیم تو یه کافه تو انقلاب. انقلاب رو انتخاب کردیم که هم نزدیک بیمارستان اون باشه هم نزدیک خونه ما. ما. یه ترافیک بدی بود من یک ساعت و نیم دیر رسیدم. هرچقدر گفتم تو برگرد بیمارستان برو گفت نه میمونم ،بعد تایمی بود که رستوران ها اجازه فعالیت نداشتن و فقط بیرون بر میدادن. ما نمیدونستیم بعدش هر رستورانی رفتیم اجازه ندادن بشینیم. بنده خدا همه برنامه هاش بهم ریخت. تهش رفتیم تو ماشین یکم حرف زدیم بعد یه ربع سکوت کرد و رانندگی میکرد و داشت فکر میکرد چطور جمعش کنه، من معذب شده بودم دم مترو که میخواست پیادم کنه گفت
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز