دبیرستان بودم هر موقع حوصلم سر میرفت هر دفتری که توی کیفم بودو برمیداشتم و توش داستان مینوشتم.
بعد تیکه تیکه بود داستانم. یکمش توی دفتر زبانم بود، یکمش توی دفتر عربیم، یکم توی کلاسورم و...
اگه همشونو پیدا کنم و باهم بنویسمشون فکر کنم ی رمان 300صفحه ای فانتزی بشه🥹😂
امروز این دفترم که از خونه اوردمو باز کردم ی چیزی بنویسم ی بخشی از اون داستانه رو توش پیدا کردم. خاطراتم زنده شددد🥲
همه دفترام نامرتبن همیشه حتی هنوزم همینه وسطشو باز کنی پر از چیزای بی ربطه
خطمم خرچنگ قورباغه انگار دنبالم کردن