سلام خوبین چند مدت هست زندگی منو شوهرم خیلی بهم خورده اون توقع داره من برم سمتش منم توقع دارم اون بیاد البته من رفتم سمتش که بهم محبت کنه اما باز فردا اون روز دوباره قهریم ناخودآگاه قهر میشیم برای چیزای کوچک
منم اصلا به خونه اهمیت نمیدم هر هفته یک بار جارو میکنم گاز تمیز نمیکنم اصلا از وقتی ناامید شدم دیگه شوق ندارم اون میگه دانشگاه تو از زندگی انداختن منم میگم تو حتی یک مانتو که ازت خواستم نخریدی برام
نمیدونم ته این زندگی چی میشه ولی هر دو بدمون میاد از این زندگی
روانشناس زوج درمانگر
افسردگی گرفتی
حتما برین مشاوره
سنت کمه؟
خب تو پیش قدم شو اون چیزی میگه تو راه بیا تا زندگیت خوب بشه دیگه
خب تو خونه کثیف زندگی کردن آدم رو بی روحیه میکنه
دیشب بلند شدم گفتم برو بیرون تا خونه رو جمع کنم کلا جارو کشیدم گاز تمیز کردم همه کار کردم بعد سره، شب به بهانه های مختلف میرفتم کنارش اما اون توجه بهم نمی‌کرد بعد گفتم چرا اینجوری میکنی خستم کردی دیگه گفت دیگه دیر شده برای محبت کردن یعنی مرد باید این حرفو بزنه آخه مرد باید به زن محبت کنه من عوضی وقتی خوابید خیلی بویش کردم ولی سره صبح که بیدار شد یک نگاه هم نکرد بهم اصلا دیگه اعتنام نمیکنه تازه رمز موبایلم عوض کرد گفت توهم عوض کن دیگه هردو آزاد باشیم من میدونم به با کسی دختری به جز من نیست اما بهم گفت تو آزاد باش منم آزادم خیلی سخته به خدا امتحانام شروع شده این هم از این ور داغونم کرده شوقی ندارم برای موندن باهاش
