بنظرتون کسی که سه چهاربار خیانتشو تکرارکرده دیگه اصلا میتونه ادم شه آخرین بارچندماه پیش بود قسم خورد به جون بچه ی کوچیکمون ولی بازم فهمیدم تکرارکرده الان یه چندماهیه چیزی ازش ندیدم به موقع میاد و گوشیشو یواشکی چک میکنم پرینت شماره هایی که باهاشون درارتباطه رو هرروز از یه برنامه ای میگیرم ،ظاهرن آدم شده چون این آخریه رو رفتم دادگاه گفتم طلاق میخوام بعدش باگریه و زاری اینکه پشیمونه و اینا بخشیدم ولی نمیدونم چراهیچ وقت فراموش نمیکنم،هی بروش میارم میگه توروخدا به روم نیاربزار فراموش کنم چیکارکردم ولی دست خودم نیست اصلا ازذهنم بیرون نمیره خیانتش درحد چت ودیدن ازبیرون ماشین بوده
هرسقوطی پایان کارنیست ،باران راببین سقوط باران قشنگترین آغازاست...❤
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
جاریمو بعد مدتها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳
پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم میخوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉
متاسفانه خیلی برام مهمه بخاطربچه هام خیلی بخشیدم ولی اگه باز تکرارکنه خداشاهده نمیبخشم
نمیدونم شاید همسر شما واقعا پشیمون باشه
من که تجربه کردم بخشیدن و موندن فاییده نداشت و بدتر و وقیح تر شد
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…