دیگه احساس میکردم داره از علاقم استفاده میشه چند روز چند روز توی بایکوت احساسی قرار میگرفتم، همهجا بد منو میگفت، تکلیف ارتباطمون مشخص نبود، یه روز حالم خوب و یک هفته داغون بودم، انقدر بیمهر بود که یادم میرفت اصلا وجود داره، انقدر گریه کردنم زیاد شده بود که همه فهمیده بودن، دیگه ذوق نداشتم همش توی خودم بودم از سایهی خودمم میترسیدم، اکثر اوقات مقصر بودم انگار حق ناراحتی یا عصبانی بودن نداشتم اونم وقتی دلیلش خودش بود، من از جداییم خوشحالم اما خاطرات دارن آزارم میدن، تمام قولهای دروغ اون و خانوادش، باباش بهم میگفت من خودم دختر دارم دنیا گرده .. فکر کردم آدمن فکر کردم انسانیت دارن، دلم میخواد چشم باز کنم پرت بشم به چند ماه بعد جایی که هیچ حسی دیگه نباشه
بازم میگم خوشحالم از جداییم اما اون واقعا کسی دیگه رو خوشبخت میکنه؟ فقط با من اینطوری کرد؟
اولهاش خیلی بهتر بود همهچی
چرا اونموقع که همهچی خراب شد بخشیدمش که الان جوابم رو با تهمت به خیانت بده و همهجا بگه من اینکار رو کردم؟
خدایا دلگرمم کن به حق همهی دلهایی که شکست و تو بهترش رو براشون محقق کردی😭