قبلن برام مهم نبود اصلن اما یه روز وقتی مادربزرگم این موضوع زد تو چشمم تا الان حتی یه روز از فکرش در نیومدم
واز این قضیه ۵سال میگذره.
خیلی ریز میشم سر اخلاقای مادرم
خواهرم با سه تا بچه هرروز یا یه روز درمیون خونه ی مادرم.
اما من فقط با پسر کوچیکم اونم دوهفته یبار میرم از عصر تاشب.
خواهرم و مادرم روزانه تماس و پیامهای فراوون و احوال پرسی
اما حال من و هرسه روز چهار روز یبار یادش میاد دختری داره.
هر چقدر قهر کردم ناراحت شدم بدتر شد.
اما خواهرم تا یه اخم بکنه مادرم زود دست و پاشو گم میکنه.
حالم واقعن بده