گفتم حالا اگه دوباره زمینای بابارو فروختین بازم بگین ولی مطمئن باشین تا سهم شمارو طبق وصیت باباتون ندن پولشون براشون برکتی نداره
گفت آره داداشای من خیلی بدن.الان همه شون دست به یکی کردن گفتن باید ماشینو از مثلا علی(شوهر من) بگیریم و بین خودمون تقسیم کنیم.نباید ماشین بابا فقط دست علی باشه.
من گفتم فلانی خانم شما که روز خواسگاری خودتون گفتین ماشین مال علیه.شاید اون ماشین برا من خیلی مهم بود.شاید من فقط چون علی ماشین داشته بهش جواب مثبت دادم نمیشه که الان بگین ماشین نداره و ماشین مال باباست.خواهرشوهرم خیس عرق شد کل پیشونیش شد عرق یکم من و من کرد و چیزای نامفهوم گفت بعد گفت نه میدونی این ماشین نصف پولشو مادرم داده بود و گفته بود نصف پولشو من میدم که اگه یه وقت بیرونی جایی بخوام برم خریدی بخوام بکنم علی منو ببره برا اون داداشام اینطور میگن و باز زد به چرت و پرت و حرفای بی ربط گفتن
میخواستم دوباره بگم شما خودتون گفتین ماشین مال علیه و کاش الکی تو خواسگاری همچین حرفی نمیزدین.میخواستم بگم همین الانم که مادر هر جا بخواد بره علی میبرش حتی ما مسافرتم رفتیم مادرو با خودمون بردیم.دیگه روم نشد.من کلا خیلی دختر مظلوم و کم حرفیم.الان یکی دو باره یاد گرفتم جواب خواهرشوهرمو بدم اونم چون دیگه جونمو به لبم رسونده.الان فکر نکنین چون این حرفا رو زدم خیلی پرروام.
من حرفای اون شب خواهرشوهرمو هنوز به شوهرم نگفتم.نمیدونم اگه به شوهرم بگم و در جریان باشه بهتره یا نگم بهتره.مادرشوهرم هم زن خوبیه خیلی هم منو دوست داره.البته همین خواهرشوهرم هم خیلی دوست داره و پشتشه.نمیدونم اینبار رفتیم خونه مادرش بهش بگم فلانی گفته برادرا میخوان ماشینو بگیرن و شما خودتون که روز خواسگاری بودین چرا همونجا نگفتین ماشین مال شوهر من نیست؟ اگه از اول میگفتین پسر ماشین نداره ماشین قرعه کشی ارزون بهمون افتاده بود از زیر سنگم بود پول جور میکردیم میخریدیمش.نه اینکه الان با این قیمت ماشینا بگین علی ماشین نداره ماشین باید تقسیم شه