تاپیکای قبلیم هست داستان
بابام بی عرضه و معتاده کرایه خونه نمیده شوهرم میده دوساله کرایه رو دیگه دوسه هفته پیش دعوا انداخت که بگو برن بیرون از اون خونه یا بیان اتاق طبقه بالای ما
منم گفتم نمیذارم بیان اینجا چونهمین الانم کلی هرروز طعنه و دعواست سر کارهاشون بیان دیگه بیچاره میشم شوهرم ادم گیریه هرروز گیر میده ابجیت کجا رفت چی پوشید و ..
دیشب توخواب دیدم مامان و بابام دمدر خوابیدن رو یه تیکه آهن خواهرامم هرکدوم خونه ی اینو اون بودن رفتم آوردم طبقه بالامون بعد هرکس میپرسید اینا کین التماس میکردم که توروخدا به کسی نگین مامان بابام اومدن خونه ی منموندن
حالم خیلی بده