آره بابا
فک نکن فقط خودت با قوم شوهر نفهم طرفی
من بخوام برات تعریف کنم، اشکت در میاد
منتهی من از اول میخم رو محکم کوبیدم هرچند میگم الانم ی ذره شل کنم همه چی خراب میشه
ی مثالش رو بگم: من بابت کارم مسافرت کاری میرم، اولش تا مادر شوهرم میفهمید میخوام برم خودش رو اماده میکرد بیاد خونه مون بمونه
نذاشتم، به شوهرمم گفتم وقتی من نیستم کسی نیاد که اگر بیاد بعد میره میگه این کم بود، اون کثیف بود، اون فلان بوده و دعوا شروع میشه
مادر شوهرم دید عادی نمیتونه بیاد، الان هربار که می رم سفر (سالی دوبار نهایتا) ی ترفندی به کار میبره به منم نمیگه میخواد بیاد خونه مون چون میدونه میپیچونم به شوهرم میگه، شوهر منم ساده فک میکنه مامانش در راه رضای خدا داره میاد