باهمکارم رفتم دفترصاحب کارم خداحافظی کنم.ی اقای چهل پنجاه ساله نشسته بود تودفتر داشت بارئیس حرف میزد فک کردم ادم حسابیه
گفت اسنپ نگیرین خودم مسیرم همون طرفای میرسونمتون منم تودلم دعاش میکردم فک کردم نیتش خیره میخاد انسانیت ب خرج بده مارو برسونه
همکارم که پیاده شد رفت
بعداین آقا شروع کرد چرت وپرت گفتن ک چندسالته و مجردی و دوس پسرنداری
گفتم اعتقاداتم جوریه باجنس مخالف دوست نمیشم
گفت اسلام دست ی عده روبسته با افکارعهدقجریش
حالم بهم خورد ازش
گفت زن دارم ولی باهم مشکل داریم نمیتونمم جداشم
اخر ک خاستم پیاده شم گفت شمارمو بنویس کاربهتر معرفی کنم برات
گفتم نه ممنون ازکارم راضیم.
من ی تیپ ساده زده بودم اصلام ارایش نداشتم چهرمم ساده و معصومه وهمش۲۵سالمه ب قیافمم خیلی کمترمیخوره.
این اقاباخودش چی فکر کرد😣خیلی ناراحت وپشیمونم ک باهاش اومدم خیلی حس بدی دارم طبیعیه بنظرتون ک حالم بدشد ازاون عوضی