از اونایی هست که مدام مهمونی بره و مهمون دعوت کنه که البته ابن به من ربطی نداره ولی اینکه بهم دستور میده بدم میاد اگر دعوتش کنم زور میگه جاری تو دعوت کن من یا جاریم بخایم مهمونی بدیم دخالت میکنه این و دعوت کن اون و دعوت کن حالا هم بدون اینکه به من بگه قرار گذاشته بره عبادت عموش که مربضه اخه به من چه برم عیادت عموی مادر شوهرم شما بودید چه واکنشی نشون میدادید؟؟؟؟
تازه ازدواج کردی ؟
میگفتی ازدواج کردم ک ب زندگی ام برسم نه اینکه برنامه های شما رو اجرا کنم
رو نده اهمیت نده به حرفش و رک بگو نه
یکی دوبار اینجوری کنی خودشو جمع میکنه
اصلا بهش رو نده اینو بهش بفهمون که تصمیمو قراره خودت برا خودت بگیری نه اون برا تو
نرو از الان‌بگو راحت نیستم‌از ولگردی با لحن محترمانه
پدرشوهر منم همینه دو روز بیاد شهرستان ما هی میره بیرون مهمون میاره با خودش
من کار خاصی نمی کنم اما انقدر بریز بپاش نمی‌کنم که خوششون بیاد خونه ما رو بکنن پاتوق
اما خواهرشوهرم بیچاره س وسواسم هس مدام میشوره میسابه مهمونی میده من بارها روی جریان اون غر میزنم که خسته میشه و ملاحظه کنید من نمی‌تونم اینجوری، با این حساب حالیشون می‌کنم که من نمی‌تونم توقع ازم نداشته باشن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
37 ثانیه پیش
38 ثانیه پیش
38 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز