میفهمم
روزای خوش منم رفت
روزایی که باید شاد میبودم و از جوونیم لذت میبردم ولی نبردم و جام روی تخت بیمارستان بود و غمزده بودم
من میگفتم خوشی برای من یه رویاست و همیشه باید بدبختی بکشم ولی خدا نشونم داد که تو اون زمان که زجه میزدم همه رو نگه داشت و دقیقا تو بدترین اوضاعم در خوشی به روم باز شد
با اومدن همسرم زندگیم تغییر کرد و از جهنم نجات پیدا کردم
خلاصه که هیچوقت شب نمیمونه