مهمون ناخوانده

باورت میشه من بیرونم مهمونا زودتر از خودم وارد خونه ام میشن،انقد پرو.شوهرم میگه باااااااید خونه همیشه آماده باشه،ی دفه ساعت۸شب ۲۰نفر آدمو برا شام دعوت کرد،

هنو بمن میگه حق نداری گله کنی، تو باید مهمون نواز باشی

بعدشم ک ناراحت بشم آدم بده منم

من خودمم مهمون سر زده دوست ندارم اصلا .. ولی نمی ارزید زندگیتو خراب کنی بخاطر اونا .. در حد معمولی جمع و جور میکردی میگفتید مثلا ساعت ۸ بیاید ..

 غذاهم میگفتی همسرت بگیره اصلا همون آش میگرفتید با نون و سبزی 

خداروشکر شوهرت پس مثه مال من نیس،من حاضربودم خیانتکار نباشه،هر روز مهمون بیاره،دعوانکنه،اخلاق داشته باشه،ولی هر روز مهمون بیاره،

من بچه دومم سر مراعات نکردن آقا میخاس سقط شه ازبس فشار اومد رو شکم و کمرم بخاطر مهمون داری،آخرش ک خونریزی کردم رفتم شهرخودمون۲ماه استراحت مطلق

۱۲ ظهر خب. دادن شام ساعت ۹ می‌خوردیم ی زرشک پلو با مرغ سالاد ماست ترشی مگه چقد طول می‌کشید باهم جوجه درست میکردیم یا برنج و ژله اسی بخاطر ی چیز کوچیک انقد زندگیتو ب خودت تلخ نکن

مرسی خانومی،

لبخندو یهو اوردی رو لبم.ممنون از دعای قشنگت،

اینو ک الان برات میفرستم فردا رفتی پیش شوهرت قبلش بخون انشالله زبونش بسته شه مهربون شه باهات

پست بعدی میفرستم برات

ذخیره کن چون بعضی عکسا بعدا باز نمیشه

عموی همسرم یهو زنگ زد که میخوام بیام خونتون .. خداروشکر اولش رفته بود خونه فاملیشون .. منم وقت داشتم سریع همه چیو تمیز کردم و جمع جور و جارو هم زدم .. همسرمم فرستادم تنقلات و .. از بیرون بگیره .. بعدم وقت اضافه اوردم رفتیم دنبالش باهم 

یبارم خانواده همسرم از راه دور گفتن میان در عرض ۱ روز و نصفی کلی کار کردم و برا خونه هم رفتیم گلدون و .. خریدیم .. یه قسمت خونه رو موکت نزده بودیم موکت برش زدیم و ..‌ دسر هم اماده کردم و وسایل پذیرایی و .. 

ولی واقعا برای غذا وقت نداشتم اصلا .. همسرم از بیرون براشون گرفت .. عصر هم برگشتن شهرشون 

شوهرمن ک میگه باید خودت درست کنی،من زن زائو بودم هنو هفته اول زایمان سزارین،بعدمیرفت مهمون برا شام دعوت میکرد،هرچی هم میگفتم نمیتونم مگه حالیش بود، خدا آدم بی درک نصیب هیشکی نکنه 

میکقتی بچه ها کثیفکا ی کردن یا میگفتی جایی دعوت هستین فرداشب تشریف بیارید نیازی نیست خونه رو ول کنی بری خونه پدرت گلم