تاحالا جرو بحث زیاد داشتیم و خیلی ناراحتی کشیدم از رفتاراش
ولی امشب واقعا گل کاشت
همیشه تاپیکی اگه میدیدم پدری بچشو تحقیر کرده و بقیه رو زده تو سرش برام عجیب بود ک چطور مستقیم این کارو میکنن
ولی بابای خودم امشب وقتی که مهمونی بودیم!!! جلو همه با بدترین لحن و تحقیر آمیز میگه:
انقد لیسانس گرفتی چ فایده ک هیچ کاری نمیتونی بکنی
بازم ب دختر فلانی ک معلم شده💔
اونوقت ندید زمانی ک بابای اون چقدر وقت میزاش براش درحالیکه ایشون حتی نمیدونست من کلاس چندمم
نمیگه خودش بیسواده همیشه از درس فراری بوده و منه بدبخت به ایشون رفتم که لیسانسمم زوری گرفتم
یه لحظه فکر نمیکنه سال اول دانشگاه ک بودم بخاطر فعالیت هام به یه ارگان دولتی و دهن پر کن معرفی شدم و یک قدمی استخدام بودم ک ایشون هیییچ حمایتی ازم نکرد و فقط اخم و تخم کرد که لازم نکرده
حالا عین بدبختا باید برم سر کارای آشغال تا دستم تو جیب ایشون نباشه
اره من خیلی خاک بر سر و ضعیفم درسخون نبودم،سر و گوشم میجنبید ،تنبل بودم
اما بابت همه اینا سالهاس افسردگی دارم
ولی تو چرا وقتی یکبار شانس در خونمو زد نزاشتی استخدام بشم؟ چرا ازم حمایت نکردی که بیکار بودن الانمو به رخم بکشی؟
چرا اون روز مقاومت نکردم
چرا گریه و التماس نکردم
چرا کار خودمو نکردم
خوشبحال خواهرم ک تا چشماشو باز کرد یه شوهر خوب کرد و رفت
هیچوقت تو خونه پدر خوار و ذلیل نشد
هیچوقت نفهمید درد حقارتو
درد سربار بودنو
درد تنهایی رو