من چایی بردم برامهمونا بچه ها که هر سه تاشون کلاس پنجمن وبزرگن دیگه چایی رو روی همون سینی جلون گذاشتم چون بابام گفت رو سینی بزار بچن میریزن منم همون جوری جلوشون گذاشتم یکیشون اومد نزدیک سینی اصلا به سنی هم نخورد اینم بگم دور گذاشته بودمش از بچه ها جلو جمع برگشت گفت اگه به خر گفته بودم میفهمید احمق نفهم هی بگو روسری تو درست کن اصلا تو دیگه چای نیار بچه هاچایی اصلا نریخت فقط پسره نزدیکش شد که اصلا تقصیر من نبود همه جمع میگفتن به اون ببچاره چه ربطی داره توباید به بچه هاتذکر بدی مامانم گفت وقتی تو رفتی بیرون همه بهش میگفتن این طرز رفتار بایه دختر جون نیست اصلا تقصیری نداشت میدونی هیچ تقصیری نداشتم ولی کلی گریه کردم هیچوقت نمی بخشمش کاش آهم دامنشو بگیره کاش خدا حقمو بگیره ازش