من شاغلم
با دو تا بچه
که همیشه دهنشون بازه باید یه چیزی بدی بخورن
یه شوهر فوق شکموی تنبل
کارهای خونه رو با کمک دخترم انجام میدم خونمون خیلی بزرگه واقعا یه نفره از پسش برنمیام
تقریبا هر روز لباسشویی پختن ناهار شام صبحونه کاملا با خودمه
شوهرم کارش خیلی سنگینه اصلا خونه نیست هر وقت هم هست خوابه
خلاصه در حال له شدن
این مدرسه کوفتی هم دم دقیقه جلسه، توانمند سازی، کوفت و زهر مار میزاره تا نصف شب میکشوننمون جلسه نمیگن اینا خونه زندگی دارن
هربار جلسه داریم بعدش یه دعوای سیر با شوهرم دارم که میگه حق نداری خارج ساعت اداری بری سرکار