2777
2789
عنوان

تو بیمارستان هیچ کس به هیچ کس نیست

155 بازدید | 9 پست

دلم گرفته

امروز شوک آنفیلاکسی شدم

با اورژانس بردنم بیمادستان

تو اتاق احیا پسره میخندید میگفت آیت الکرسی بخون خوب میشی

بعدش که بردنم بخش اورژانس مامانم رفت کارای پذیرش و بکنه پذیرش من چقدددگریههه کردممم تنهااا که کمکم کنید

دکتر میگف تا پذیرش نشی نمیتونیم که

میگفتم الان میمیرم فقط اکسیژن وصل کردن بهم

مردمم همهههه نگاهم میکردن اخرش از یه خانم خواهش کردم بیاد پیشم دستم و بگیره تا مامانم بیاد

بعدش که دیر شد خودشونم ترسیدن حالم بدتر شد هی

۴ تا آمپول همزمان زدن تا برگشتم

دلم گرفتههه حس تنهایی دارم قلبم داره وایمیسه

کاربر قدیمی ام💚نان خدا میخوریم و فرمان شیطان میبریم🙄

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

خب باید اگه حساسیت دارویی داری نخوری اون دارو رو ...متاسفانه خیلی بی رحم هستن توی بیمارستان کارکنانش ...

دفعه قبل یه قرص دیگه بود

الان به دکتر تذکر دادم ولی باز حساسیت دادم

خیلییی بی رحمن بعضیاشون البته 

بعضیاهم کلی زحمت کش❤

کاربر قدیمی ام💚نان خدا میخوریم و فرمان شیطان میبریم🙄

من دو سال مرتب مامانمو می‌بردم بیمارستان بابام سکته کرد بعد آنژیو شد یعنی کل این دو سال فقط به بیمارستان آزمایشگاه گذشت مامانم عمل کرد هیچ کس نبود فقط خودم باهاشون بودم فامیل فقط در حد تلفن یعنی اشک می‌ریختم تو بیمارستان از بی کسی تف تو صورت هر چی فامیله که ما داریم مامان و بابام خدا را شکر بهترن اما من هیچ وقت یادم نمیره که چه قدر تنها بودم دو ساله سر کار نمیرم به خاطر مادر و پدرم  

من دو سال مرتب مامانمو می‌بردم بیمارستان بابام سکته کرد بعد آنژیو شد یعنی کل این دو سال فقط به بیمار ...

الهی بگردم

اره واقعاا

تعجب کردم تو اورژانس حتی مردم دیدن من چقددد گریهدمیکنم و ترسیدم هییچکس نیومد پیشم حتی اونایی که بیکار وایساده بودم

اخرش از یه خانم خواهش کردم بیاد دستم و بگیره

کاربر قدیمی ام💚نان خدا میخوریم و فرمان شیطان میبریم🙄

الهی بگردماره واقعااتعجب کردم تو اورژانس حتی مردم دیدن من چقددد گریهدمیکنم و ترسیدم هییچکس نیومد پیش ...

اصلا توجه نمیکنن مامانم پارسال برا بار اول داشت شیمی میشد من خون ببینم قندم میفته داشتن پلاکت خون مامانمو میگرفتن من همین جوری اشکام سرازیر میشد و گریه قندم افتاد رنگم زرد شده بود یکی نبود یه لیوان آب بهم بده یه حرفی باهاش بزنم به دختر خالم زنگ زدم میگه چقدر اینجوری میکنی چیز مهمی نیست که اما مادر خودش یه چیز معمولیش بشه هزار بار میگه خدا را شکر مامانم خوب شده اما همه کارهاشون یادم میمونه تازه مامان من با همه خوبه اگه یکی بگه سرما خوردم ده بار زنگ میزنه بهش 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز